چرندیلغتنامه دهخداچرندی . [ چ َرَ ] (ص نسبی ) منسوب به چرند است و عوام آنرا به «چرندیات » جمع بسته اند و امروزه در تداول عامه استعمال جمع آن از مفردش متداول تر است . رجوع به چرند شود.
رندیلغتنامه دهخدارندی . [ رِ ] (حامص ) رند بودن . در حالت و هیئت و افکار و عقاید چون رندان بودن . زیرکی و غداری و نیرنگ سازی : نخواهی بیش و نپسندی ز فرزندان بسیارت مگرآن را کز او ناید به جز بدفعلی و رندی . ناصرخسرو.بعون اﷲ نه ای مع
رندیلغتنامه دهخدارندی .[ رَ ] (ص نسبی ) جلادهنده و هموارکننده . || (اِ) براده . خاک اره . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ).
گیرندگیلغتنامه دهخداگیرندگی . [ رَ دَ / دِ ] (حامص ) عمل گیرنده . گیرش : درسگ گیرندگی اصل است . (یادداشت به خط مؤلف ). || حالت و چگونگی گیرنده . گیرایی . جاذبیت : چشمهای او گیرندگی خاصی دارد. در آواز او گیرندگی نیست .
پرگندگیلغتنامه دهخداپرگندگی . [ پ َ گ َ دَ / دِ ] (حامص ) مخفف پراگندگی است که پریشان بودن و متفرق گردیدن باشد. (تتمه ٔ برهان ).
رندیلغتنامه دهخدارندی . [ رِ ] (حامص ) رند بودن . در حالت و هیئت و افکار و عقاید چون رندان بودن . زیرکی و غداری و نیرنگ سازی : نخواهی بیش و نپسندی ز فرزندان بسیارت مگرآن را کز او ناید به جز بدفعلی و رندی . ناصرخسرو.بعون اﷲ نه ای مع
رندیلغتنامه دهخدارندی .[ رَ ] (ص نسبی ) جلادهنده و هموارکننده . || (اِ) براده . خاک اره . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ).
حسن آباد هرندیلغتنامه دهخداحسن آباد هرندی . [ ح َ س َ دِ هََ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ غربی شهرستان رفسنجان در 14هزارگزی باختر رفسنجان و هفت هزارگزی شمال شوسه ٔ رفسنجان به یزد. سکنه ٔ آن 25 تن است . (از فرهنگ جغرافیائی
چرندیلغتنامه دهخداچرندی . [ چ َرَ ] (ص نسبی ) منسوب به چرند است و عوام آنرا به «چرندیات » جمع بسته اند و امروزه در تداول عامه استعمال جمع آن از مفردش متداول تر است . رجوع به چرند شود.
خرمردرندیلغتنامه دهخداخرمردرندی . [ خ َ م َ دِ رِ ] (حامص مرکب ) حالت خرمرد رند بودن . (یادداشت بخط مؤلف ).
زرندیلغتنامه دهخدازرندی . [ زَ رَ ] (ص نسبی ، اِ) قسمی خربزه با پوست سبز، که پوست آن بنازکی پوست پیاز است . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا).