رصفاءلغتنامه دهخدارصفاء. [ رَ ] (ع ص ) زن خردشرم که مرد با وی آرمیدن نتواند. زن تنگ شرم . (از ناظم الاطباء).
پیرصفالغتنامه دهخداپیرصفا. [ ص َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ویسه ٔ بخش مریوان شهرستان سنندج . واقع در 13هزارگزی شمال باختری دژ شاهپور از راه کانی سازان . باختر دریاچه ٔ زریوار. دامنه ، سردسیر، مرطوب مالاریائی . دارای 120 تن سکنه .
یرشفیلغتنامه دهخدایرشفی . [ ی َ ش َ ] (اِ) شب پرک . (آنندراج ) (لغت فرس اسدی ). شب پره . رجوع به شب پره و یرسقی شود.
رصافیلغتنامه دهخدارصافی . [ رُ فی ی ] (اِخ ) سفیان بن زیاد رصافی مخرمی ، منسوب به رصافة که محله ای است در بغداد. وی از ابراهیم بن عینیة و عیسی بن یونس روایت کرد و عباس بن محمد الدوری و جز وی از او روایت دارند. (از لباب الانساب ).
رصافیلغتنامه دهخدارصافی . [ رُ فی ی ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن عبداﷲبن احمد رصافی ، منسوب به رصافه که دهی است در ناحیه ٔ بصره واسط. او از محمد عبدالعزیز درآوردی روایت کرد و ابوبکر احمدبن محمد عبدوس نسوی و دیگران از او روایت دارند. (از لباب الانساب ).
رصافیلغتنامه دهخدارصافی . [ رُ فی ی ] (اِخ ) ابومحمد حجاج بن یوسف بن ابی منیع و اسم او عبداﷲبن ابی زیاد رصافی است که به رصافه ٔ شام منسوب است . (از لباب الانساب ). رجوع به حجاج بن یوسف شود.