رحیم آباد مطلقلغتنامه دهخدارحیم آباد مطلق . [ رَ دِ م ُ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ریوند بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. سکنه ٔ آن 112 تن . آب آن از قنات . محصولات عمده ٔ آن غلات و راه آن ارابه رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
بُرقوزنیreamواژههای مصوب فرهنگستانتمیز کردن سطح آسیبدیده یا سوراخشده پیش از تعمیر کردن یا پنچرگیری
رعملغتنامه دهخدارعم . [ رِ ] (ع اِ) پیه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). پیه و چربش . (ناظم الاطباء).- ام رعم ؛ کفتار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
رعملغتنامه دهخدارعم . [ رَ ] (اِخ ) نام کوهی است در دیار نخیلة. (از معجم البلدان ). کوهی است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
رعملغتنامه دهخدارعم . [ رَ ] (ع مص ) مصدر به معنی رَعام . (ناظم الاطباء). نگهبانی کردن چیزی را. (از اقرب الموارد).
رحیملغتنامه دهخدارحیم . [ رَ ] (ع ص ) بخشایشگر. (ناظم الاطباء). بخشاینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). همواره بخشاینده . (دهار). راحم . (از نفایس الفنون ). ج ، رُحَماء. (از اقرب الموارد). آمرزنده . (ترجمان القرآن ص 2) : همچو جد خود
رحیملغتنامه دهخدارحیم .[ رَ ] (اِخ ) رحیم بن باکلنجار، آخر دیالمه ٔ عراق و فارس . رجوع به مجمل التواریخ و القصص ذیل ص 20 شود.
دل رحیملغتنامه دهخدادل رحیم . [ دِ رَ ] (ص مرکب ) دل رحم . آنکه نسبت به دیگران احساس ترحم کند. رجوع به دل رحم شود.
چم رحیملغتنامه دهخداچم رحیم . [ چ َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان سربند پایین بخش سربند شهرستان ارا» که در 30 هزارگزی جنوب باختری آستانه و 30 هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 340<
محمدرحیملغتنامه دهخدامحمدرحیم . [ م ُ ح َم ْ م َ رَ ] (اِخ ) بیست ونهمین از خانان اوزبک خیوه (1221 - 1241 هَ . ق ).
محمدرحیملغتنامه دهخدامحمدرحیم . [ م ُ ح َم ْ م َ رَ ] (اِخ ) مجتهدبروجردی . به سال 1224 هَ . ق . در بروجرد متولد شد وپس از تحصیل مقدمات درس خارج را در نزد علمای آن زمان فراگرفت . در سال 1241 هَ . ق . در نجف رفت و در زمره ٔ شاگردا
ده رحیملغتنامه دهخداده رحیم . [ دِه ْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان یوسف وند بخش سلسله شهرستان خرم آباد. واقع در 17هزارگزی باختر الشتر. دارای 360تن سکنه است . آب آن از رود کهمان تأمین می شود. ساکنین از طایفه ٔ یوسف وندند و زمست