قطیعه ٔ ربیعلغتنامه دهخداقطیعه ٔ ربیع. [ ق َ ع َ ی ِ رَ ] (اِخ ) منسوب است به ربیعبن یونس دربان و مولای منصور و پدر فضل وزیر منصور. این قطیعه در کرخ بغداد واقع است و گروهی از محدثان به
خواجه ربیعلغتنامه دهخداخواجه ربیع.[ خوا / خا ج َ / ج ِ رَ ] (اِخ ) ربیعبن خیثم اسدی کوفی ، مکنی به ابوزید. مدفن او بیک فرسنگی مشهد است . در نقطه ای بهمین نام است . رجوع به ربیعبن خیثم
فضل ربیعلغتنامه دهخدافضل ربیع. [ ف َ ل ِ رَ ] (اِخ ) فضل بن ربیع وزیر هارون الرشید : هزار فصل ربیعش جنیبه دار جمال هزار فضل ربیعش خریطه دار سخا. خاقانی .چون فصل ربیعی نه که چو فضل ر
فضل بن ربیعلغتنامه دهخدافضل بن ربیع. [ ف َ ل ِ ن ِ رَ ] (اِخ ) فضل بن ربیعبن یونس . وزیری ادیب و دوراندیش بود. پدرش وزیر منصور عباسی بود و در زمان هارون الرشید به دوران وزارت برامکه از
رنگ ربیعلغتنامه دهخدارنگ ربیع. [ رَ گ ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از رواج و رونق بهار باشد. (برهان قاطع). کنایه از سبز شدن نباتات . (آنندراج ).
رباح بن ربیعلغتنامه دهخدارباح بن ربیع. [ رَ ح ِ ن ِ رَ ] (اِخ ) یا رباح بن الربیع الاسیدی . صحابی است ، یا ریاح است . (منتهی الارب ). برادر کاتب حنظلةبن الربیع. از صحابه است که بعدها در
عین ربیعلغتنامه دهخداعین ربیع. [ ع َ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش موسیان شهرستان دشت میشان با 200 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و کنجد و روغن است . ساکنان این ده از طایفه ٔ عرب
ابن ابی ربیعلغتنامه دهخداابن ابی ربیع. [ اِ ن ُاَ رَ ] (اِخ ) عبیداﷲبن احمد قرشی اندلسی ، مکنی به ابوالحسین (599-688 هَ .ق .). نحوی و ادیب . متولد دراشبیلیه . نحو را نزد شلوبین قرائت کر
تربیعلغتنامه دهخداتربیع. [ ت َ ] (ع مص ) چهارسوی کردن . (زوزنی ). چیزی را چهارسو ساختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). چهارگوشه کردن چیزی را. (غیاث اللغات )(آنندراج ) (از ناظم ا
ابوالربیعلغتنامه دهخداابوالربیع. [ اَ بُرْ رَ ] (اِخ ) ممرله اصفهانی نحوی . او راست : جماهر فی النحو.
ابوربیعلغتنامه دهخداابوربیع. [ اَ رَ ] (اِخ ) خلف بن ربیع. در یکی از مسمطات منسوب به منوچهری دامغانی ممدوح خلف بن ربیع مکنی به ابوالربیع است و نمیدانم کیست :لاله مشکین دل و عقیقین