زيدیکشنری عربی به فارسیتحويل , تسليم , رد وبدل (مثل ضربات متبادله) , رهايي , نجات , لباس و خوراکي که به نوکرداده ميشود , لباس مستخدم , جيره , عليق اسب , جامه , مستخدم , تجهيز , ساز وب
زیلغتنامه دهخدازی . (حرف اضافه ) بمعنی سوی و طرف و جانب و نزدیک ، چنانکه گویند «زی فلان »؛ یعنی طرف فلان و سوی فلان و جانب فلان و نزدیک فلان . (برهان ). سوی . طرف و جانب . (فر
زیلغتنامه دهخدازی . [ زَی ی ] (ع مص ) دور کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || پوشیدن راز از کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || بگردانیدن و واهم آوردن . (تا
زیلغتنامه دهخدازی . (از ع ، اِ) اندازه و حد باشد همچنانکه گویند «از زی خود بیرون رفته است »؛ یعنی از حد و اندازه ٔ خود بیرون رفته است . (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از غیاث ) .
زیلغتنامه دهخدازی . [ زَ / زَی ی ] (ع اِ) حرف زاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نام دیگر حرف زاء ازحروف تهجی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : همیشه تا نقطی برزنندبر سر زی همیشه
زیلغتنامه دهخدازی . [ زی / زَ / زِ ] (اِ) جان و زندگی را گویند. (جهانگیری ). جان و حیات و زندگی را گویندکه نفس و روح است و به این معنی به کسر اول هم آمده است چنانکه در امر به
زیلغتنامه دهخدازی . [ زی ی ] (ع اِ) پوشش و هیئت . اصله زوی و یقال منه : زییته والقیاس زویته . ج ، ازیاء. (منتهی الارب ) (آنندراج ). پوشش . شعار و هیئت و پوشاک . (ناظم الاطباء)
ضیلغتنامه دهخداضی . [ ض َی ی ] (ع مص ) ضوی . فراهم آمدن . || جای گرفتن و پناه بردن بکسی . || درآمدن در شب . (منتهی الارب ).
زیواژهنامه آزادزیستن - زندگی کردن زی zi مخفف زندگی، حالت امری دوم شخص مفرد زندگی کردن. زی = زندگی کن. آنچنان زی که چو میری، برهی نه چنان زی که چو میری، برهند