ذوی القربیلغتنامه دهخداذوی القربی . [ ذَ وِل ْ ق ُ با ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب )ج ِ ذوالقربی . نزدیکان . کسان . خویشان . خویشاوندان .
دوءلغتنامه دهخدادوء. [ دَ ] (ع مص ) بیمار گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). داء. (ناظم الاطباء). دردمند شدن . (دهار). رجوع به داء شود.
دوژلغتنامه دهخدادوژ. (اِ) نجاست . || فضله ٔ لکلک . (ناظم الاطباء). دوزه . || بن لاک . براز. لاک مصفی . دوزه . || خرطوم مگس و جز آن . (ناظم الاطباء).
ذَوِيفرهنگ واژگان قرآنصاحبان (دراصل "ذوين " بوده که چون در عبارت "ذَوِي ﭐلْقُرْبَىٰ "مضاف واقع شده نون آن حذف گرديده،ذوي القربي : خويشاوندان )
ذوالقربیلغتنامه دهخداذوالقربی . [ ذُل ْ ق ُ با ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) خداوند نزدیکی رحم . خویش . خویشاوند. ج ، ذوی القربی .
سالملغتنامه دهخداسالم . [ ل ِ ] (اِخ ) (995 - 1046 هَ . ق .) ابن احمدبن شیخان . از متصوفان فاضل ، از مردم مکه است . او راست : «بلغة المرید» در تصوف ، و «تمشیة اهل الیقین » و «الاخبار و الانباءبشعاری ذوی القربی الالباء». (الاع
زبیدیلغتنامه دهخدازبیدی . [ زَ ] (اِخ ) یحیی بن سیدعمر مقبول ، محدث یمنی مشهور به اهدل ، متوفی در 1147 هَ . ق . او راست : فضایل ذوی القربی ، و القول السدید فیما احدث من العمارة بجامع زبید. (از هدیة العارفین ج 2 ص م <span class
ذویلغتنامه دهخداذوی . [ ذَ ] (ع اِ) ج ِ ذودر حال اضافه : مررت برجال ذوی مال ؛ گذشتم بمردانی خداوندان مال . ذوی الارحام . خداوندان قرابت نسب . ذوی الحقوق . صاحبان حق . ذوی العقول . خردمندان . صاحب خردان .
ذویلغتنامه دهخداذوی . [ ذُ ی ی ] (ع مص ) ضعیف و پژمرده شدن . پژمردن . (تاج المصادربیهقی ). پژمریدن ، چنانکه تره . پلاسیدن . پژمرده شدن . (زوزنی ).
ذویلغتنامه دهخداذوی . [ ذِ وا ] (ع اِ) گوسفندان ریزه . || پوست های حب انگور. (عن ابن الاعرابی ). و در تاج العروس آمده است : الذوی کالی ، النعاج الصغار و نص ابن الاعرابی الضعاف و لکنه مضبوط بفتح الذال ضبط القلم کما فی نسخة المحکم بخط الارموی .
روذویلغتنامه دهخداروذوی . [ ذَ ] (اِخ ) ابراهیم بن احمدبن منصور شیرازی روذوی مکنی به ابواسحاق . وی از علی بن محمد زیادآبادی و فضل بن عباس و جز آن دو، روایت کرد و بسال 318 هَ .ق . درگذشت . (از انساب سمعانی ).
روذویلغتنامه دهخداروذوی . [ ذَ ] (ص نسبی ) نسبت است به روذویه که نام یکی از اجداد ابواسحاق ابراهیم بن احمد شیرازی است . (از انساب سمعانی ). رجوع به روذویه شود.
مذویلغتنامه دهخدامذوی . [ م ُذْ ] (ع ص ) گرما که پژمراند تره را. (آنندراج ). ذوی النبت ، ذبل : و اذواه الحر، أذبله . (متن اللغة). نعت است از اذواء.
ذویلغتنامه دهخداذوی . [ ذَ ] (ع اِ) ج ِ ذودر حال اضافه : مررت برجال ذوی مال ؛ گذشتم بمردانی خداوندان مال . ذوی الارحام . خداوندان قرابت نسب . ذوی الحقوق . صاحبان حق . ذوی العقول . خردمندان . صاحب خردان .