دیوانه درلغتنامه دهخدادیوانه در. [ دی ن ِ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طبس بخش صفی آباد شهرستان سبزوار با 581 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
دیوان درهلغتنامه دهخدادیوان دره . [ دی دَ رَ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز بخش دیواندره تابع شهرستان سنندج است و1000 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5). نام محلی در کنار راه سنندج و
دروانهلغتنامه دهخدادروانه . [ دَرْ ن َ / ن ِ ] (اِ) سوراخی باشد که بر بام خانه کنند و نردبان بر آن گذاشته بالا روند و بزیر آیند.(برهان ) (آنندراج ). و رجوع به دروار و درواس شود.
مشغوفلغتنامه دهخدامشغوف . [ م َ ] (ع ص ) دیوانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کسی که اندرون دلش چیزی رسیده باشد. (غیاث ). شیفته و دیوانه در دوستی و عشق . (از اقرب ا
شیشه کارلغتنامه دهخداشیشه کار. [ شی ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) شیشه گر. شیشه ساز : زین نازکان رعنا بگریز خسرو از آنک در کوی شیشه کاران دیوانه درنگنجد. امیرخسرو (از آنندراج ).رجوع به شیشه
تورلغتنامه دهخداتور. (ص ، اِ) گیاهی باشد ترش مزه که آن را در آش ها کنند. (برهان ). گیاهی است ترش مزه ، که آن را ترشه نیز گویند و در آشها کنند. (فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری
مراغهلغتنامه دهخدامراغه . [ م َ غ َ / غ ِ ] (از ع ، اِمص ) غلتیدن . (لغت فرس اسدی ) (جهانگیری ). غلتیدن بود به پهنا. (نسخه ای از لغت فرس ) (اوبهی ). غلطیدن عموماً و غلطیدن اسب و