دیرلغتنامه دهخدادیر. [ دَ ] (اِخ ) نام محلی است در بصره که آن را نهرالدین گویند و آن قریه ٔ بزرگی است . (از تاج العروس ).
دیرلغتنامه دهخدادیر. [ دَ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای نه گانه ٔ بخش خورموج شهرستان بوشهر محدود از شمال به ارتفاعات شنبه و از باختر به دهستان بردخو و از خاور به دهستان ثلاث و
دیردیکشنری فارسی به انگلیسیabbey, behindhand, belated, belatedly, cloister, convent, late, slow, monastery, nunnery, overdue, priory, tardily, tardy, temple
دیرفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهجایی که راهبان در آن اقامت کنند و به گوشهگیری و عبادت بپردازند؛ صومعه. دیر مغان: [قدیمی]۱. آتشکده؛ عبادتگاه زردشتیان.۲. (تصوف) مجلس عرفا و اولیا.
دیرفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. [مقابلِ زود] پس از زمان مناسب.۲. (قید) با درنگ؛ به آهستگی.۳. (قید) [قدیمی] بهمدت طولانی: ◻︎ زمین را ببوسید زال دلیر / سخن گفت با او پدر نیز دیر (فردوسی: ۱/۲
دیرلغتنامه دهخدادیر. (ق ) مدت متمادی . در برابر زود. (از برهان ). مدتی بسیار پس از وقت موعود یا وقت معتاد. پس از زمانی که سزاوار بود. زمانی طویل . مقابل زود. مقابل زمانی کوتاه
دیرلغتنامه دهخدادیر. [ دَ / دِ ] (ع اِ) خانه ای که راهبان در آن عبادت کنند و غالباً از شهرهای بزرگ بدور است و در بیابانها و قله های کوهها برپا گردد و هر گاه در شهر بنا گردید آن
دیرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان ] دیر، گذشته، کار ازکارگذشته بهتأخیرافتاده، معوق، معلق، بلاتکلیف، پادرهوا، مسکوت، متوقف، متوقفشده بدموقع، بیگاه، نابههنگام دیرآینده، کند، سست، ک
دیرگویش خلخالاَسکِستانی: ari دِروی: are شالی: dir کَجَلی: dir کَرنَقی: are کَرینی: are کُلوری: dir گیلَوانی: dir لِردی: are
دیرگویش کرمانشاهکلهری: de:r گورانی: de:r سنجابی: de:r کولیایی: de:r زنگنهای: de:r جلالوندی: de:r زولهای: de:r کاکاوندی: de:r هوزمانوندی: de:r
دیرفرهنگ انتشارات معین(دَ یا دِ) [ معر. ] (اِ.) صومعه ، محل عبادت راهبان مسیحی . ؛ ~ خراب آباد کنایه از: دنیا، جهان مادی . ؛ ~ مغان معبد زردشتیان .