دوستداشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی اشتن، عشق ورزیدن، عاشقچیزی بودن، گرامی داشتن، تحسین کردن، آلودۀ کسی (چیزی) بودن (شدن)، ارادت پیداکردن به کسی، ارادت داشتن، پرستیدن، بت ساختن، بهناز پروردن عزیزداشتن، اعزاز کردن، معزز داشتن، احترامگذاشتن درآغوش گرفتن (کشیدن)، محبتکردن، فشردن، نوازش کردن
دوست داشتنلغتنامه دهخدادوست داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) مهر و محبت داشتن به کسی یا چیزی . مهر ورزیدن . وداد. ود. مودة. علاقه و دلبستگی داشتن . (یادداشت مؤلف ). مایل بودن . (ناظم الاطباء). استحباب . (دهار) (ترجمان القرآن ) (تاج المصادر بیهقی ). احباب . تحبیب . (لغت نامه ٔ مقامات حریری ). علق . علوق
دوست وارفرهنگ فارسی عمید۱. دوستمانند؛ مانند دوست؛ دوستنما؛ شبیه دوست.۲. (قید) دوستانه: ◻︎ مده بوسه بر دست من دوستوار / برو دوستداران من دوست دار (سعدی۱: ۵۷).
دوستداشتنیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی ، محبوب، مورد علاقه، مورد پسند، خواستنی، مقبول، دلنشین، نازنین، دلربا، پسندیده، خوشایند، پاکیزه، همهپسند، مطبوع، مجید، مردمپسند، مطلوب گرامی، گرانمایه، محترم، عزتمند، عالیقدر، ارجمند، شایسته، معزز، اشرف، انور مؤدب، زیبا، عشوهگر، جذاب، افسونگر، طناز، لوند، ملیح، بانمک، نمکی