لغتنامه دهخدا
دوخت . (مص مرخم ، اِمص ) دوختن . (ناظم الاطباء). مصدر مرخم دوختن . فعل دوختن . عمل دوختن : برش لباسها را حسین خیاط خود به عهده دارد و دوخت را به شاگردان واگذار می کند. (از یادداشت مؤلف ) : نفرسودم از رقعه بر رقعه دوخت تف دیگران چشم و مغزم بسوخ