دمدمهلغتنامه دهخدادمدمه . [ دُ دُم ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل با 195 تن سکنه . آب این ده از چشمه و راه آن اتومبیلرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران
دمدمهلغتنامه دهخدادمدمه . [ دَدَ م َ / م ِ ] (اِ) مکر و فریب . (آنندراج ) (برهان ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری ) (از غیاث ) (از ناظم الاطباء). وسوسه . افسون . (برهان ) (ناظ
دمدمهفرهنگ انتشارات معین(دَ دَ مِ) [ ع . دمدمة ] (اِ.) 1 - با خشم سخن گفتن . 2 - شهرت ، آوازه . 3 - صدا، آواز. 4 - افسون ، مکر.
دمدمهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. افسون؛ مکر؛ فریب: ◻︎ زاین دمدمهها زنان بترسند / بر ما تو مخوان که مرد مردیم (مولوی۲: ۱۴۸۹).۲. شهرت؛ آوازه.۳. دهل و صدای دهل.۴. گفتگوی مردم؛ هیاهو: ◻︎ که گرگ