تب دقلغتنامه دهخداتب دق . [ ت َ ب ِ دِق ق / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تب استخوانی . (مجموعه ٔ مترادفات ص 88). اقطیقوس . انطیقوس . تب لازم . تب دائم . تب بندی : پروار گرفت روز
آینه ٔ دقلغتنامه دهخداآینه ٔ دق . [ ی ِ ن َ / ن ِ ی ِ دِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به آیینه ٔ دق شود.
آیینه ٔ دقلغتنامه دهخداآیینه ٔ دق . [ ن َ / ن ِ ی ِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قسمی آیینه که صورت بیننده را سخت زرد و بی اندام نماید.- مثل آیینه ٔ دِق ؛ شخصی سخت عبوس . شخصی همیشه
ده دقلغتنامه دهخداده دق . [ دِه ْ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان آباده . واقع در 5هزارگزی جنوب خاور آباده سکنه آن 600 تن . آب آن از قنات تأمین می شود. (ا
لق و دقلغتنامه دهخدالق و دق . [ ل َق ْ ق ُ دَق ق / دَ ] (ص مرکب ، از اتباع ) زمین هموار و سخت که گیاه و درخت نداشته باشدو این در اصل لغ و دغ به غین معجمه بوده . (غیاث ).
طعن و دقلغتنامه دهخداطعن و دق . [ طَ ن ُ دَق ق / دَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از اتباع است . رجوع به طعن و رجوع به دق شود : کی زنم بر آلت حق طعن و دق .مولوی .
آیینة دقفرهنگ انتشارات معین( ~ء دِ) (اِمر.) 1 - آیینه ای که چهرة انسان را زرد و نحیف نشان دهد. 2 - کنایه از: آدم عبوس و ترشرو.
بنادقلغتنامه دهخدابنادق . [ ب َ دِ ] (ع اِ) ج ِ بُندُق .گلوله ٔ گلین و مانند آن که می اندازند. یکی آن بندقه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || هرچیز گلوله مانند : قولنج راستینی پنج
بندقلغتنامه دهخدابندق . [ ب ُ دُ ] (اِ) بمعنی فندق است و بعضی گویند معرب آن است . گویند هرکه مغز آنرا با انجیر و سداب بخورد، زهربر وی کار نکند و مسموم را نیز نافع است . گویند عق
بیجادقلغتنامه دهخدابیجادق . [ دَ ] (معرب ، اِ) مهره ای است . (مهذب الاسماء). سنگ سرخی است لونش به یاقوت نزدیک بود. (نزهةالقلوب ). بیجاذق . معرب بیجاده . رجوع به بیجاده شود.
بیدقلغتنامه دهخدابیدق . [ ب َ دَ ] (ع اِ) (الَ ....) حیوانی است کوچکتر از باشه که گنجشکان را صید کند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 58). رجوع به باشه و باشق شود. از پرندگان گوشتخوار از ت
پیچیدقلغتنامه دهخداپیچیدق . [ دَ ] (اِ) پیچیدج (رجوع بهمین کلمه شود). پیچیدک . ظاهراً صحیح «بیجیندق ». (تاج العروس ). معرب است .
تبندقلغتنامه دهخداتبندق . [ ت َ ب َ دُ ] (ع مص ) لکلرک این کلمه را بمعنی گلوله شدن آورده : فانه متی لم یفعل بذلک و لا اوجاعاً فی المعدة ضعبة و تبندق الثفل و عسر خروجه . (ابن البی
تخت صادقلغتنامه دهخداتخت صادق . [ ت َ دِ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان ورکوه در بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد است که در هیجده هزارگزی شمال خاوری چقلوندی و دوهزارگزی شمال خاوری راه شوسه