دراجیلغتنامه دهخدادراجی . [ دَرْ را ] (ص نسبی ) منسوب به دراج که نسبت اجدادی است . (از الانساب سمعانی ).
دراجیلغتنامه دهخدادراجی . [ دُرْ را ] (اِخ ) طایفه ای از ایلات کرد ایران که در قشلاق گاورود، و ییلاق کانی گلزار سکونت دارند و در گروس و کلیائی نیز قسمتی ازاین ایل ساکن هستند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 59).
درازپیلغتنامه دهخدادرازپی . [ دِ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد، واقع در 9هزارگزی غرب میان آباد و 5هزارگزی باختر راه شوسه ٔ عمومی بجنورد به اسفراین ، با 132
درازیلغتنامه دهخدادرازی . [ دَرْ را زی ی ] (اِخ ) یوسف بن ابراهیم درازی بحرانی ، مکنی به ابن عصفور، از آل عصفور. فقیه امامی قرن دوازدهم هجری . وی از اهالی بحرین بود. به سال 1107 هَ . ق . متولد شد و در سال 1186 هَ . ق . در شهر
درازیلغتنامه دهخدادرازی . [ دِ ] (حامص ، اِ) دراز بودن . درازا. طول . امتداد. خلاف پهنا. خلاف عرض . اِنسبات . خَدَب . سَمحَجَة. سَنطَلَة. سَیفة. (منتهی الارب ) : زانگونه که از جوشن خرپشته خدنگش بیرون نشود سوزن درزی ز درازی . فرخی .
دریازیدنلغتنامه دهخدادریازیدن . [ دَرْ دَ ] (مص مرکب ) یازیدن . آهنگ کردن .قصد کردن . خود را کشیدن بقصد بلند شدن : به در او دو هفته خدمت کن وز در او به آسمان دریاز فرخی .پیلی چو درپوشی زره شیری چو برتابی کمان ابری چو برگیری قدح ببر
آبزیپروری دریاییmariculture 2, ocean farmingواژههای مصوب فرهنگستانآبزیپروری در محیط طبیعی آبزیان، در دریا متـ . دریازیپروری
قطاسفرهنگ فارسی معین(قُ) [ معر - یو. ] (اِ.) نام عام برای هر یک از پستانداران دریازی از راستة آب بازان .
اردک ماهیفرهنگ فارسی معین( ~.) (اِمر.) جزو ماهیان استخوانی دریازی است . پوست بدنش پوشیده از فلس است و حلال گوشت می باشد.
تختزیوهتبارانPlacozoaواژههای مصوب فرهنگستانشاخهای نادر از جانوران دریازی دو تا سه میلیمتری که بدنی صفحهمانند دارند و فاقد تقارن و اندام و دستگاه عضلانی و عصبی هستند
دریازیدنلغتنامه دهخدادریازیدن . [ دَرْ دَ ] (مص مرکب ) یازیدن . آهنگ کردن .قصد کردن . خود را کشیدن بقصد بلند شدن : به در او دو هفته خدمت کن وز در او به آسمان دریاز فرخی .پیلی چو درپوشی زره شیری چو برتابی کمان ابری چو برگیری قدح ببر