درزیگریلغتنامه دهخدادرزیگری . [ دَ گ َ ] (حامص مرکب ) شغل خیاط. خیاطی . دوخت . (ناظم الاطباء). خیاطت . جامه دوزی . حَوْص . خیط. (از منتهی الارب ). درزنگری . شغل درزی . و نیز محتمل
درزگیریلغتنامه دهخدادرزگیری . [ دَ ] (حامص مرکب )درز گرفتن . مربوط کردن و کمال وصل کردن دو چیز را با هم . (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به درز گرفتن شود.
درزنگریلغتنامه دهخدادرزنگری . [ دَ زَ گ َ ] (حامص مرکب ) سوزن گری . (یادداشت مرحوم دهخدا) : اگر روا باشد که با فقد غربال گری و درزنگری وجوب نماز آدینه ساقط باشد اگر شیعه گویند که ب
جامه دوزیلغتنامه دهخداجامه دوزی . [ م َ / م ِ ] (حامص مرکب ) درزی گری . خیاطت . خیاطی . شغل جامه دوز. عمل آنکه جامه دوزد.
صرصرلغتنامه دهخداصرصر. [ ص َ ص َ ] (ع ص ، اِ) باد سرد. (مهذب الاسماء). باد سخت . (دهار). باد سخت و سرد. (ترجمان جرجانی ) (غیاث ). || باد تند. تندباد. (غیاث ). باد بلندآواز. (قام
نوکلغتنامه دهخدانوک . [ ن َ / نُو / نو / نُک ْ ] (اِ) منقار مرغان . (انجمن آرا) (از برهان )(ناظم الاطباء). تک . نک . نول . شند. چِنگ : طرفه مرغم ز شکل طرفه نمای که پرم در سراست
ابوالحسنلغتنامه دهخداابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َس َ ] (اِخ ) شهید. از قدمای شعرای بلخ ، معاصر رودکی و در شعر هم سنگ او بوده است . صاحب شاهد صادق گوید او در 325 هَ . ق . درگذشته است و
محلهلغتنامه دهخدامحله . [ م َ ح َل ْ ل َ ] (ع اِ) کوی . برزن . یک قسمت از چندین قسمت شهر و یا قریه و یا قصبه . (ناظم الاطباء). محلت . قسمتی از قسمتهای شهری یا قریه ای . (یادداشت