دردآگینلغتنامه دهخدادردآگین . [ دَ ] (ص مرکب ) پر از درد و موجع. (ناظم الاطباء). پردرد : خار تا کی ، لاله ای درباغ امیدم نشان زخم تاکی ، مرهمی بر جان دردآگین من . سعدی .تمعص ؛ دردآگین گردانیدن شکم را. (از منتهی الارب ).
داردانلغتنامه دهخداداردان . (اِ مرکب ) به معنی تخمدان باشد و آن زمینی است که شاخه های درخت در آن فروبرند تا سبز شود و از آنجا بجای دیگر نقل کنند. (آنندراج ).
داردانفرهنگ فارسی عمیدزمینی که در آن دانهها یا قلمههای درختان را بکارند تا پس از سبز شدن به جای دیگر انتقال بدهند؛ تخمدان؛ دانهدان.