درتابیدنلغتنامه دهخدادرتابیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) تابیدن . تافتن : به خانه در ز نور قرص خورشیدهمان بینی که درتابد به روزن . ناصرخسرو.رجوع به تابیدن شود.
درتالغتنامه دهخدادرتا. [ دُ ] (اِخ ) ناحیه ای است از نواحی کوفه . در این مکان مردم کثیر و درخت خرمای بسیار بوده و فعلاً خرابست . (از معجم البلدان ).
درتالغتنامه دهخدادرتا. [ دُ ] (اِخ ) نام موضعی است در نزدیکی بغداد در نزدیکی قَطرَبﱡل . نصاری هم در همین مکان دیری دارند، و برخی آنرا درنا بانون ضبط کرده اند. (از معجم البلدان )
درتاجلغتنامه دهخدادرتاج . [ دَ ] (اِ) گیاهی است عاشق آفتاب زیرا که به هر طرف که آفتاب گردد او نیز گردد و آنرادر عراق توله گویند. (برهان ) (از آنندراج ) (اوبهی ).گیاه آفتابگردان .