دراقیطسلغتنامه دهخدادراقیطس . [ دَ طُ ] (معرب ، اِ) به یونانی بیخ فیلگوش باشد و آن گلی است از جنس سوسن و آنرا به عربی اصل اللوف خوانند. (برهان ). و رجوع به دراقنیطون شود.
دراقنیطونلغتنامه دهخدادراقنیطون . [ دَ ق ُ] (معرب ، اِ) لوف الکبیر است . (فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به دراقیطس شود.
دراقینونلغتنامه دهخدادراقینون . [ دَ ] (معرب اِ) لوف الکبیر. شجرةالتنین . دراگن . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دراقیطس شود.
آرن صارنلغتنامه دهخداآرن صارن . [ رُ رُ ] (از یونانی ، اِ) (از یونانی به قول صاحب مخزن ) لوف الصغیر. پیلغوش . پیلگوش . فیلجوش . خبزالقرود. رجل العجل . دراقیطس . و رجوع به آرُن شود.