دخوللغتنامه دهخدادخول . [ دَ ] (اِخ ) نام موضعی است . نام وادیی است به زمین یمامه ... خارزنجی گوید چاه پاکیزه ٔ پرآب است و نصر گفته است دخول موضعی است در دیار بنی ابی بکربن کلاب و ابوسعید در شرح قصیده ٔ امروءالقیس گوید دخول و حومل و مقراة و توضح میان امرة و اسودالعین اند و گفته اند که آن از آ
دخوللغتنامه دهخدادخول . [ دُ ] (ع مص ) درآمدن . مقابل خروج . درآمد. درشدن . (تاج المصادر بیهقی ). ولوج . تولج . مدخل . (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ) : حکما گفته اند... بلا گرچه مقدور از ابواب دخول آن احتراز واجب . (گلستان سعدی ).نشسته بودم و خاطر به خویشتن مشغول
دخوللغتنامه دهخدادخول . [دُ ] (اِ) در اصطلاح موسیقی از دستگاهی به دستگاه دیگر رفتن . یا از گوشه ٔ دستگاه بخود دستگاه بازگشتن .
دخولدیکشنری عربی به فارسیپذيرش , قبول , تصديق , اعتراف , دخول , درامد , اجازه ء ورود , وروديه , پذيرانه , بارداد , هدايت ظاهري , ثبت , فقره , قلم , مدخل , ادخال
دخوللغتنامه دهخدادخول . [ دَ ] (اِخ ) نام موضعی است . نام وادیی است به زمین یمامه ... خارزنجی گوید چاه پاکیزه ٔ پرآب است و نصر گفته است دخول موضعی است در دیار بنی ابی بکربن کلاب و ابوسعید در شرح قصیده ٔ امروءالقیس گوید دخول و حومل و مقراة و توضح میان امرة و اسودالعین اند و گفته اند که آن از آ
دخوللغتنامه دهخدادخول . [ دُ ] (ع مص ) درآمدن . مقابل خروج . درآمد. درشدن . (تاج المصادر بیهقی ). ولوج . تولج . مدخل . (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ) : حکما گفته اند... بلا گرچه مقدور از ابواب دخول آن احتراز واجب . (گلستان سعدی ).نشسته بودم و خاطر به خویشتن مشغول
دخوللغتنامه دهخدادخول . [دُ ] (اِ) در اصطلاح موسیقی از دستگاهی به دستگاه دیگر رفتن . یا از گوشه ٔ دستگاه بخود دستگاه بازگشتن .
دخولدیکشنری عربی به فارسیپذيرش , قبول , تصديق , اعتراف , دخول , درامد , اجازه ء ورود , وروديه , پذيرانه , بارداد , هدايت ظاهري , ثبت , فقره , قلم , مدخل , ادخال
دخوللغتنامه دهخدادخول . [ دَ ] (اِخ ) نام موضعی است . نام وادیی است به زمین یمامه ... خارزنجی گوید چاه پاکیزه ٔ پرآب است و نصر گفته است دخول موضعی است در دیار بنی ابی بکربن کلاب و ابوسعید در شرح قصیده ٔ امروءالقیس گوید دخول و حومل و مقراة و توضح میان امرة و اسودالعین اند و گفته اند که آن از آ
دخوللغتنامه دهخدادخول . [ دُ ] (ع مص ) درآمدن . مقابل خروج . درآمد. درشدن . (تاج المصادر بیهقی ). ولوج . تولج . مدخل . (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ) : حکما گفته اند... بلا گرچه مقدور از ابواب دخول آن احتراز واجب . (گلستان سعدی ).نشسته بودم و خاطر به خویشتن مشغول
دخوللغتنامه دهخدادخول . [دُ ] (اِ) در اصطلاح موسیقی از دستگاهی به دستگاه دیگر رفتن . یا از گوشه ٔ دستگاه بخود دستگاه بازگشتن .