خوک دریایی دالPhocoenoides dalliواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ خوکدریائیان و راستۀ آببازسانان با دهان باریک و پیشانی شیبدار و بالههای شنای کوچک و بالۀ پشتی سهضلعی که لکههای سفیدی بر روی شکم و پهلوها دارد
خانک روزانهdaily cellواژههای مصوب فرهنگستانحجم معینی از خاکچال که روزانه با پسماند فشردهشده پر و با پوشانه پوشانده میشود
پوشش روزانهdaily coverواژههای مصوب فرهنگستانلایهای از خاک که در پایان هر روز بر روی پسماند جامد متراکمشده در خاکچال بهداشتی ریخته میشود
نیاز روزانهdaily requirementواژههای مصوب فرهنگستانحداقل مقدار مواد غذایی که بدن در طول یک شبانهروز برای جلوگیری از بروز کمبودهای تغذیهای به آن نیاز دارد متـ . نیاز روزانۀ کمینه minimum daily requirement, MDR
دالیلغتنامه دهخدادالی . [ دال ْ لی ] (اِصوت ) کلمه ای که بدان کودکان خردسال و شیرخواره را خندانند و بازی دهند. رجوع به دالی کردن شود.
دام داشتنلغتنامه دهخدادام داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دامداری . مالک دام بودن . حافظ و نگهبان دام بودن (در هر دو معنی آلت صید و حیوان اهلی ). || وسیله ٔ صید قرار دادن دام و تله : زانکه دین را دام دارد بیشتر پرهیز کن زانکه سوی او چو آمد صید را زنهار نیست .<p class
دام رودلغتنامه دهخدادام رود. (اِخ ) دهی است از دهستان فروغن بخش ششتمد شهرستان سبزوار، واقع در 42هزارگزی باختر ششتمد و 4هزارگزی جنوب کال شور. جلگه است و گرمسیر و دارای 270 تن سکنه . آب آن از قنات
دام ساختنلغتنامه دهخدادام ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) ساختن تله و دام . ساختن آلت گرفتار کردن شکار و حیوانات . || دام نهادن . دام گستردن . تعبیه کردن دام . حیله ورزیدن : زواره فرامرز و دستان سام نباید که سازند پیش تودام . فردوسی .دام هم
حدالیلغتنامه دهخداحدالی . [ ح َ لا ] (اِخ ) نام درختی است در بادیه . (معجم البلدان ). || موضعی میان شام و بادیه ٔ کلب معروف به سماوة که از آن ِ بنی کلب است و در شعر متنبی یاد شده است . و برخی آنرا حدال بدون الف مقصوره یاد کرده اند. (معجم البدان ).
حسن ابدالیلغتنامه دهخداحسن ابدالی . [ ح َ س َ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان در شش هزارگزی جنوب زنجان و راه عمومی . کوهستانی و سردسیر است . 182 تن سکنه ٔ ترکی و فارسی زبان دارد. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و انگور است . (از فر
حسن ابدالیلغتنامه دهخداحسن ابدالی . [ ح َ س َ اَ ] (ص مرکب ) ظرافت و خوش طبعی : گر بگویم سخن از حسن ابدالی هاست از دف و تنبک و بوق و سگ و خرچین گویم .شفائی (از آنندراج ).
داغدالیلغتنامه دهخداداغدالی . (اِخ ) ده کوچکی است از بخش مراوه تپه شهرستان گبندقابوس در 10هزارگزی خاور مراوه تپه ، کنار روخانه ٔ اترک واقع است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).