خورشیدکشلغتنامه دهخداخورشیدکش . [ خوَرْ / خُرْ ک ُ ] (نف مرکب )کشنده ٔ خورشید. از میان بردارنده ٔ نور : جام تو کیخسرو جمشیدهش روی تو پروانه ٔ خورشیدکش .نظامی .
هشلغتنامه دهخداهش . [ هَُ ] (اِ) مخفف هوش . زیرکی و ذهن و عقل و شعور. (برهان ) : هر پنج زن دستها ببریدند و آگاهی نداشتند که هش ازایشان بشده بود از نیکورویی یوسف . (تاریخ بلعمی ).هر آنکس که دارد هش و رای و دین پس از مرگ بر من کند آفرین .