خودسوارلغتنامه دهخداخودسوار. [ خوَدْ / خُدْ س َ ] (ص مرکب ) خودسر. مستبدبالرأی . (از آنندراج ) : بر صف هندوی آهم چون زندترک گردون خودسواری بیش نیست .طالب آملی (از آنندراج ).
خودشورلغتنامه دهخداخودشور. [ خوَدْ / خُدْ ] (نف مرکب ) در اصطلاح زنان ، آنکه در حمام بعلت فقر دلاک نگیرد و خود تن خویش شوید. خودشو. خودشوی . (یادداشت مؤلف ).