تاختهلغتنامه دهخداتاخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) تافته . (جهانگیری ). تافته است که از تابیدن ریسمان و ابریشم است . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). ریسمان باریک باشد سخت . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). تارریسمان تاب خورده باشد یع
توختهلغتنامه دهخداتوخته . [ تو ت َ / ت ِ ] (ن مف ) اداکرده . گزارده . (برهان ) (آنندراج ). اسم مفعول از توختن . (حاشیه ٔبرهان چ معین ). اداشده . (ناظم الاطباء) : وامی است دوست را ز ره عشق بر تو جان لیکن مباد توخته صدسال وام تو.<