خطبهلغتنامه دهخداخطبه . [ خ ِ ب َ ] (ع اِمص ) خواستگاری زن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) : خلیفه ٔ عباسه را بجعفر داد، خطبه خواند. (تاریخ بخارای نرشخی ).این پیرزن هنوز عروس کرم نزادپس سر چرا بخطبه ٔ این زن درآورم . خاق
خطبةلغتنامه دهخداخطبة. [ خ ِ ب َ ] (ع مص ) مصدر دیگر خَطب و بمعنی خواستگاری کردن زن باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). زن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). خُطبَه . (منتهی الارب ).
خطبةلغتنامه دهخداخطبة. [ خ ُ ب َ ] (ع مص ) مصدر دیگر خطابه . رجوع به خَطابَة در این لغت نامه شود. || خِطبَة؛ زن خواستن . (ناظم الاطباء).
خطیبةلغتنامه دهخداخطیبة. [ خ َطْ طی ب َ ] (ع ص ) زن خواستگاری کرده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خطبةدیکشنری عربی به فارسیرجز خواني , باصداي بلند نطق کردن , نصيحت , موعظه , وعظ , خطبه , خطابه , اندرز , گفتار , وابسته بموعظه , موعظه کردن
خطیبی کردنلغتنامه دهخداخطیبی کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خطبه خواندن . خطبه خوانی کردن . (ناظم الاطباء) : پیش مغی پشت صلیبی مکن دعوی شمشیر خطیبی مکن . نظامی .|| موعظه کردن . (ناظم الاطباء).
خطیبیلغتنامه دهخداخطیبی . [ خ َطْ طی با ] (ع مص ) خطبه . خطب . خواستگاری کردن زن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). زن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِمص ) خطبه خوانی . (ناظم الاطباء).
هارونلغتنامه دهخداهارون . (اِخ ) ابن احمدبن عبدالواحدبن هاشم ، پسر محمدبن هاشم بن علی بن هاشم الحلبی الاسدی الخطیب . اصل خاندانش ازرقه [ در مصر ] و به حلب کوچ کرده بودند. در 466 هَ . ق . متولد شد. وی مردی خطیب و در قرائت نیکو و عابد و زاهد بودو کتبی از آنجمله
هاشم خطیبلغتنامه دهخداهاشم خطیب . [ ش ِم ِ خ َ ] (اِخ ) ابن احمدبن عبدالواحدبن هاشم الاسدی ، مکنی به ابوطاهر. اهل حلب ، خطیبی بلیغ و واعظ و ادیب بود. اصلش از رقه و در سال 496 هَ . ق . در حلب به دنیا آمد. شغل خطبه خوانی حلب به وی واگذار گردید. محمدبن نصر القیسرانی
صلاح الدینلغتنامه دهخداصلاح الدین . [ ص َ حُدْ دی ] (اِخ ) ایوبی ملک ناصریوسف بن ایوب شادی مکنی به ابوالمظفر. وی مؤسس دولت ایوبیان است که در مصر و شام و حجاز و یمن حکمرانی داشتند و بشعب زیاد منقسم شدند و بقبیله ٔ بزرگ روادیه منسوب بودند. مسقط رأس آباء و اجداد وی قصبه ٔ دوین واقع در جهت اران از آذ
خطبهلغتنامه دهخداخطبه . [ خ ِ ب َ ] (ع اِمص ) خواستگاری زن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) : خلیفه ٔ عباسه را بجعفر داد، خطبه خواند. (تاریخ بخارای نرشخی ).این پیرزن هنوز عروس کرم نزادپس سر چرا بخطبه ٔ این زن درآورم . خاق
خطبهلغتنامه دهخداخطبه .[ خ ُ ب َ ] (ع اِ) کلام که در ستایش خدا و نعت نبی و موعظه ٔ خلق باشد. (از ناظم الاطباء). کلام خطیب که در ستایش خدا و موعظت باشد. (از آنندراج ). در کشاف و اصطلاحات فنون خطبه چنین تعریف شده است : خطبه ، عبارتست از گفتاری که مشتمل بسم اﷲ الرحمن الرحیم و سپاس ایزد متعال بدا
خطبهلغتنامه دهخداخطبه . [ خ ِ ب َ ] (ع اِمص ) خواستگاری زن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) : خلیفه ٔ عباسه را بجعفر داد، خطبه خواند. (تاریخ بخارای نرشخی ).این پیرزن هنوز عروس کرم نزادپس سر چرا بخطبه ٔ این زن درآورم . خاق
خطبهلغتنامه دهخداخطبه .[ خ ُ ب َ ] (ع اِ) کلام که در ستایش خدا و نعت نبی و موعظه ٔ خلق باشد. (از ناظم الاطباء). کلام خطیب که در ستایش خدا و موعظت باشد. (از آنندراج ). در کشاف و اصطلاحات فنون خطبه چنین تعریف شده است : خطبه ، عبارتست از گفتاری که مشتمل بسم اﷲ الرحمن الرحیم و سپاس ایزد متعال بدا