خسقاتلغتنامه دهخداخسقات . [ خ َ س َ ] (ع اِ) خوشرویی در سوداگری در یک بار و ترش رویی در بار دیگر و منه : انه لذو خسقات فی البیع؛ یعنی باری روا می دارد و باری فسخ بیع می کند. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خسیکتلغتنامه دهخداخسیکت . [ خ َ ک َ ] (اِخ ) کلمه دیگری است در «اخسیکت » و آن نام ناحیتی است به ماوراءالنهر. رجوع به اخسیکت شود.
ذوخسقاتلغتنامه دهخداذوخسقات . [ خ َ س َ ] (ع ص مرکب ) مردی ذوخسقات در بیع؛ یعنی آنکه باری روا میدارد و باری فسخ میکند.