خُردشدگیshatteringواژههای مصوب فرهنگستانفرایند خُرد شدن سنگ سخت به قطعات زاویهدار براثر تنشهای شدید
خُردشدگی یخبندانیfrost shattering, gelifractionواژههای مصوب فرهنگستانخُردشدگی و فروپاشی فیزیکی سنگ یا خاک براثر فشار عظیم ناشی از یخزدگی آب موجود در شکستگیها یا فضاهای خالی یا سطوح لایهبندی آن
شکستگی ـ خردشدگیcomminuted fractureواژههای مصوب فرهنگستاننوعی شکستگی که در آن استخوان شکسته چند تکه شود
خردشدهلغتنامه دهخداخردشده . [ خ ُ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ریزریزشده . خردشکسته : شعری چو سیم خردشده باشدعیوق چون عقیق یمان احمر.ناصرخسرو.
شکستگی ـ خردشدگیcomminuted fractureواژههای مصوب فرهنگستاننوعی شکستگی که در آن استخوان شکسته چند تکه شود
خُردشدگی یخبندانیfrost shattering, gelifractionواژههای مصوب فرهنگستانخُردشدگی و فروپاشی فیزیکی سنگ یا خاک براثر فشار عظیم ناشی از یخزدگی آب موجود در شکستگیها یا فضاهای خالی یا سطوح لایهبندی آن
حطمدیکشنری عربی به فارسیخراب کردن , ويران کردن , نابود ساختن , تباه کردن , خرد کردن , داغان کردن , شکستن , قطعات شکسته , تصادم , خردشدگي , برخورد , شکست دادن , درهم شکستن , بشدت زدن , منگنه کردن , پرس کردن , ورشکست شدن , درهم کوبيدن
شکستفرهنگ فارسی عمید۱. مغلوب شدن.۲. شکستگی؛ خردشدگی.۳. (زمینشناسی) گسیختگی سنگها و جدا شدن آنها.۴. (فیزیک) انکسار.⟨ شکست خوردن (یافتن): (مصدر لازم) [قدیمی]۱. هزیمت یافتن؛ مغلوب شدن.۲. گریختن از پیش دشمن.⟨ شکست دادن: (مصدر متعدی) [مجاز] مغلوب کردن؛ منهزم ساختن.<br
شکستگی ـ خردشدگیcomminuted fractureواژههای مصوب فرهنگستاننوعی شکستگی که در آن استخوان شکسته چند تکه شود