لغتنامه دهخدا
زردرو. [ زَ ] (ص مرکب ) زردروی . زردرخ . (فرهنگ فارسی معین ). زردگونه . که رخساری زرد رنگ دارد بی علتی : اهواز شهری است سخت خرم و اندر خوزستان شهری نیست از آن خرم تر با نعمت های بسیارو نهادی نیکوی و مردمانی زردرو. (حدود العالم ). || خزان زده در صفت باغ