خامه تولغتنامه دهخداخامه تو. [ م َ / م ِ ] (اِ) خامه ای که بروی شیر خام بندد. خامه ٔ شیر. (یادداشت بخط مؤلف ).
خامهلغتنامه دهخداخامه . [ م َ ] (ع ص ) ناموافق . منه : ارض ٌ خامة؛ زمین ناموافق باشندگان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
خامةلغتنامه دهخداخامة. [ م َ ] (اِخ ) ناحیه ای در اطراف بخارا که نهر خامة آن را مشروب میکرده است . (از کتاب احوال و اشعار رودکی ج 1 تألیف سعید نفیسی ص 111).
خامةلغتنامه دهخداخامة. [ م َ ] (اِخ ) نهری است که از آبادانیهای اطراف بخارا میگذشت و روستاهای بسیار را سیراب میکرد و شهری بنام خامه را مشروب مینمود. (از کتاب احوال و اشعار رودکی ج 1 تألیف سعید نفیسی ص 111).
خامهفرهنگ فارسی عمید۱. چربی شیر خام که بهطور طبیعی یا با ماشین خامهگیری از شیر میگیرند.۲. قلم.۳. (زیستشناسی) بخشی از مادگی گل که میان کلاله و تخمدان قرار دارد.۴. نخ ابریشمی.۵. [قدیمی] توده: ◻︎ تا هست خامهخامه به هر بادیه ز ریگ / و ز باد غیبهغیبه بر او نقش بیشمار (عسجدی: ۴۵): ◻︎ نشسته به صد
لبنیاتلغتنامه دهخدالبنیات . [ ل َ ب َ نی یا ] (ع اِ) ج ِ لبنیة. محصولات شیری و خود شیر. شیر و چیزها که از شیر کنند چون ماست و پنیرو کره و لور و کفی و کشک (پینو) و دوغ و کره و خامه (خامه تو) و روغن و سرشیر (قیماق ) و قره قروت (رخبین ) و آغوز (ماک ) (فله ). مجموع شیر و آنچه از شیر حاصل شود، در طب
مقومیلغتنامه دهخدامقومی . [ م ُ ق َوْ وِ ] (حامص ) تقویم نویسی . تقویم دانی . استخراج تقویم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محاسبه کردن وقت ها و حساب کواکب . سنجیدن قرب و بعد و ارتفاع ستارگان : درمقومیش اشکال بود که هست یانه . (چهارمقاله ص 96</
مثابلغتنامه دهخدامثاب . [ م ُ ] (ع ص ) جزا و پاداش و ثواب داده شده . (غیاث ) (آنندراج ). پاداش داده شده و مأجور و جزای نیک داده شده . (ناظم الاطباء). اجر یافته . پاداش یافته . به پاداش رسیده .- عنداﷲ مثاب شدن ؛ جزای نیک از خداوند عالم جل شأنه دریافت کردن . (ناظم
معتکفلغتنامه دهخدامعتکف . [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) در مسجد برای عبادت نشیننده . (غیاث ) (آنندراج ). کسی که همیشه در مسجد مشغول عبادت باشد. (ناظم الاطباء). مقیم و ملازم در جایی برای عبادت . متوقف در مسجد و خانقاه و جز آن برای مدتی طویل عبادت را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که اعتکاف کند و اع
تیرلغتنامه دهخداتیر. (اِخ ) عطارد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از اوبهی ) (از ناظم الاطباء). نام ستاره ٔ عطارد است . او را دبیر فلک خوانند و گویند مربی علماء و مشایخ و قضات و ارباب قلم باشد. (برهان ). ستاره ای است که جایش بر فلک دوم است . و آن را د
خامهلغتنامه دهخداخامه . [ م َ ] (ع ص ) ناموافق . منه : ارض ٌ خامة؛ زمین ناموافق باشندگان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
خامهفرهنگ فارسی عمید۱. چربی شیر خام که بهطور طبیعی یا با ماشین خامهگیری از شیر میگیرند.۲. قلم.۳. (زیستشناسی) بخشی از مادگی گل که میان کلاله و تخمدان قرار دارد.۴. نخ ابریشمی.۵. [قدیمی] توده: ◻︎ تا هست خامهخامه به هر بادیه ز ریگ / و ز باد غیبهغیبه بر او نقش بیشمار (عسجدی: ۴۵): ◻︎ نشسته به صد
خامهلغتنامه دهخداخامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) قلم . (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (فرهنگ اوبهی ) (ناظم الاطباء). نی تحریر (ناظم الاطباء). کِلک . صاحب فرهنگ آنندراج کلمات زیر را از صفات قلم و خامه می داند: «مشکبا
خامهلغتنامه دهخداخامه . [ م َ ] (ع ص ) ناموافق . منه : ارض ٌ خامة؛ زمین ناموافق باشندگان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
وخامهلغتنامه دهخداوخامه . [ وَ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر،در یکهزارگزی راه فرعی اتومبیل رو خلف آباد به شادگان . واقع در دشت . گرمسیر مالاریائی . سکنه ٔ آن 240 تن و آب آن از رودخانه ٔ جراحی تأمین می شود. ساکنین از طایفه ٔ سادات
نگین خامهلغتنامه دهخدانگین خامه . [ ن ِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) خامه ٔ فولادی که بدان نگین کنده کنند و خامه ٔ حکاک نیز گویند. (از آنندراج ). قلمی که بدان مهر می کنند و حکاکی می نمایند. (ناظم الاطباء).
خامهفرهنگ فارسی عمید۱. چربی شیر خام که بهطور طبیعی یا با ماشین خامهگیری از شیر میگیرند.۲. قلم.۳. (زیستشناسی) بخشی از مادگی گل که میان کلاله و تخمدان قرار دارد.۴. نخ ابریشمی.۵. [قدیمی] توده: ◻︎ تا هست خامهخامه به هر بادیه ز ریگ / و ز باد غیبهغیبه بر او نقش بیشمار (عسجدی: ۴۵): ◻︎ نشسته به صد
صبح راست خامهلغتنامه دهخداصبح راست خامه . [ ص ُ ح ِ م َ / م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صبح دوم . صبح صادق . رجوع به صبح راست خانه شود.