خاقنیلغتنامه دهخداخاقنی . [ ق َ ] (اِخ ) مخفف خاقانی . خاقانی شروانی نام خود را در این بیت به این شکل آورده است : هستی خاقنی اگر نیست شد از تو جوبجوبر دل او به نیم جو، باد لقای روی تو.خاقانی .
خاقانیلغتنامه دهخداخاقانی . (اِخ ) محمدبن یحیی بن عبیداﷲبن یحیی بن خاقان مکنی به ابوعلی وزیر مقتدر خلیفه ٔ عباسی بود. مقتدر وی را در سال 299 هَ . ق . بجای ابوالحسن علی بن محمدبن الفرات نشاندو تا محرم سال 301 هَ . ق . او بر این
خاقانیلغتنامه دهخداخاقانی . (اِ) نوع مخصوصی آجر است که از آجر نظامی بزرگتر میباشد و برای پلکان بکار میرود.
خاقانیلغتنامه دهخداخاقانی . (اِخ ) احمدبن محمد خزاعی انطاکی متوفی بسال 399 هَ . ق . صاحب کتاب «التاریخ الخاقانی » است و مسعودی از او در مروج الذهب نام برده است . (از کشف الظنون ).
شهادتگهلغتنامه دهخداشهادتگه . [ ش َ دَ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف شهادت گاه . محل شهادت . قتلگاه : در شهادتگه عشق است رسیدن مشکل خاقنی راه چنان نیست که آسان برسم .خاقانی .
مجاوریلغتنامه دهخدامجاوری . [ م ُ وِ ] (حامص ) مجاور بودن . مقیم بودن . معتکف بودن : دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت . سعدی .و رجوع به مجاورشود.- مجاوری کردن ؛ اقامت کردن .
تاراج رفتنلغتنامه دهخداتاراج رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) به غارت رفتن . به چپاول رفتن . به چپو رفتن . تاراج شدن .- به تاراج رفتن : تو خاقنی که بتاراج امتحان رفتی ز گرد کوره ٔ وارستگی طلب اکسیر. خاقانی .گل بتاراج رفت و خار بماندگ
وارستگیلغتنامه دهخداوارستگی . [ رَ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی وارسته . آزادگی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رهایی . آزادی . (ناظم الاطباء). فارغ البالی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). فراغت بال . (ناظم الاطباء) : تو خاقنی که ب
روی نمالغتنامه دهخداروی نما. [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (اِ مرکب )روی نمای . رونما. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هدیه ای که در دیدار نخستین روی عروس بر او دهند : باز و جز باز کنون روی نیارند نمودگاه آن است