حکومتلغتنامه دهخداحکومت . [ ح ُ م َ ] (ع مص ) حکومة. قضا. قضاوت کردن . داوری کردن . || حکم راندن . دیوان کردن . || فرمانروایی کردن . || سلطنت کردن ، پادشاهی کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ) فرماندهی . حکمرانی . حکم . (در تمام معانی ) سلطنت . سلطان . || ترافع. داوری . قضاوت <span class="h
حکومتفرهنگ فارسی عمید۱. حکم دادن؛ فرمان دادن.۲. (اسم) (سیاسی) فرمانروایی کردن بر یک شهر یا کشور و اداره کردن شئون اجتماعی و سیاسی مردم.⟨ حکومت عادله: [قدیمی] حکومتی که اساس آن بر عدالت باشد.
حکومتgovernment, state 3واژههای مصوب فرهنگستانسازوکاری قاعدهمند متشکل از نهادها و قوانین برای حکمرانی در سطح محلی و منطقهای و ملی
ولایتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت م] ولایت، قیمومت ابوت، پدری، بابایی کفالت، حضانت امامت، هدایت، حکومت الهی
تئوکراسیفرهنگ مترادف و متضاد۱. حکومت الهی، حکومت ولایی، خداسالاری ۲. حکومت براساسدینباوری، حکومت اولیای دین، حکومتمذهبی، دینسالاری ≠ دموکراسی ۳. اشرافسالاری، الیگارشی
پسوملغتنامه دهخداپسوم . [ پْسُم ْ/ پ ِ سُم ْ ] (اِخ ) نام کتابی از عهد عتیق مرکب از 150 مزمور مقدس که کاتولیکها آنرا بداود نسبت کنند و آنها از حیث زیبائی شعر وخیالات عالی شاهکار شعر تغزلی بشمار است و یهود آن مزامیر را هنوز عا
حکومتلغتنامه دهخداحکومت . [ ح ُ م َ ] (ع مص ) حکومة. قضا. قضاوت کردن . داوری کردن . || حکم راندن . دیوان کردن . || فرمانروایی کردن . || سلطنت کردن ، پادشاهی کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ) فرماندهی . حکمرانی . حکم . (در تمام معانی ) سلطنت . سلطان . || ترافع. داوری . قضاوت <span class="h
حکومتفرهنگ فارسی عمید۱. حکم دادن؛ فرمان دادن.۲. (اسم) (سیاسی) فرمانروایی کردن بر یک شهر یا کشور و اداره کردن شئون اجتماعی و سیاسی مردم.⟨ حکومت عادله: [قدیمی] حکومتی که اساس آن بر عدالت باشد.
حکومتgovernment, state 3واژههای مصوب فرهنگستانسازوکاری قاعدهمند متشکل از نهادها و قوانین برای حکمرانی در سطح محلی و منطقهای و ملی
حکومتلغتنامه دهخداحکومت . [ ح ُ م َ ] (ع مص ) حکومة. قضا. قضاوت کردن . داوری کردن . || حکم راندن . دیوان کردن . || فرمانروایی کردن . || سلطنت کردن ، پادشاهی کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ) فرماندهی . حکمرانی . حکم . (در تمام معانی ) سلطنت . سلطان . || ترافع. داوری . قضاوت <span class="h
حکومتفرهنگ فارسی عمید۱. حکم دادن؛ فرمان دادن.۲. (اسم) (سیاسی) فرمانروایی کردن بر یک شهر یا کشور و اداره کردن شئون اجتماعی و سیاسی مردم.⟨ حکومت عادله: [قدیمی] حکومتی که اساس آن بر عدالت باشد.
دستگاه حکومتstate apparatusواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از نهادها و سازمانهای دارای کنش متقابل که دولت ازطریق آنها قدرت خود را اعمال میکند
حکومتgovernment, state 3واژههای مصوب فرهنگستانسازوکاری قاعدهمند متشکل از نهادها و قوانین برای حکمرانی در سطح محلی و منطقهای و ملی