حکمران، حکمرانفرهنگ مترادف و متضاداستاندار، امیر، حاکم، فرماندار، فرمانروا، والی، حکمروا، حکومتگر، حکمرانی
پزانیاسلغتنامه دهخداپزانیاس . [ پ ُ ] (اِخ ) از سرداران نامی اسپارت بود که به کمک آریستیدس ماردُنیوس سردار سپاه ایران را در محل پلاته شکست داد (479 ق .م .) لکن پس از چندی بر آن شد که در اسپارت حکمران مستبد گردد و با خشایارشا که بدو در عوض خیانتی وعده ٔ سلطنت یون
حکمرانفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام س، رئیس قبیله، ولیعهد، مهاراجه، دوک، کُنت، مارکی، پرنس، مَلِک دوشس، کنتس