حرکةدیکشنری عربی به فارسیجنبش , تکان , حرکت , جنب وجوش , پيشنهاد , پيشنهاد کردن , طرح دادن , اشاره کردن
حرقةلغتنامه دهخداحرقة. [ ح ُ ق َ ] (اِخ ) نام قبیله ای از قضاعة. || نام قبیله ای از همدان . و نسبت بدان حرقی است . (سمعانی ).
حرقةلغتنامه دهخداحرقة. [ ح َ / ح ُ ق َ ] (ع اِمص ) حُرقت . سوز. سوزش . گرمی . سوختن . ج ، حُرَق : هم شناسید و ندادش صدقه ای در دلش آمد ز حرقان حرقه ای . مولوی .تهانوی گوید: چیزی که آدمی در هنگام در
حرف زائدالحرکةلغتنامه دهخداحرف زائدالحرکة. [ ح َ ف ِ ءِ دُل ْ ح َ رَ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی ازدو قسم حروف ملفوظی است . رجوع به حرف ملفوظی شود.
محرکةلغتنامه دهخدامحرکة. [ م ُ ح َرْ رَ ک َ ] (ع ص ) مؤنث مُحَرَّک . رجوع به مُحَرَّک شود. || (اصطلاح لغویان ) کلمه ای که حرکت تمام حروف متحرک آن فتحه است . با فتحه ٔ همه ٔ حروف کلمه مگر حرف آخر. (یادداشت مرحوم دهخدا): برش محرکة؛ خجکهای سیاه ؛ حسنة محرکة، نیکی ؛ دحرج محرکة، گرد کرد. (یادداشت
محرکةلغتنامه دهخدامحرکة. [ م ُ ح َرْ رِ ک َ ] (ع ص ) مؤنث محرک . رجوع به محرک شود.- ادویه ٔ محرکه ؛ داروها که موجب تحریک و تهییج و فعالیت بیشتر در یک یا چند عضو یا تمام اعضای بدن شوند. ادویة منبهه .- علت محرکة ؛ علت فاعله . رجوع به فاعل