حجاب حاجزلغتنامه دهخداحجاب حاجز. [ ح ِ ب ِ ج ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حاجز، دیافرغما. رجوع به دیافرغما شود.
حجاب حاجزدیکشنری عربی به فارسیميان پرده , حجاب حاجز , پرده ء دل , ديافراگم , حجاب يا پرده گذاردن , دريچه ء نور را بستن
حجابلغتنامه دهخداحجاب . [ ح ِ ] (اِخ ) یا جهان ، نام موضعی است بر ساحل رود بیاه : روز شنبه پانزدهم لوای ظفرپناه از آب بیاه عبور نموده سایه ٔ اقبال بر منزل حجاب (ن ل : جهان ) انداخت و چهار شبانه روز آنجا توقف اتفاق افتاد. (حبیب السیر ج 3</span
حجابلغتنامه دهخداحجاب . [ ح ِ ] (ع مص ) در پرده کردن . حجب . || بازداشتن از درآمدن . (منتهی الارب ). بازداشتن . (دهار) (زوزنی ). || روگیری . عفاف . حیا. شرم کردن : مرا بعرض تمنا حجاب نگذاردو گر خموش شوم اضطراب نگذارد. شجاعی کاشی .ا
حجابلغتنامه دهخداحجاب . [ ح ُج ْ جا ] (اِخ ) دخت عبداﷲ شیخه ٔ صالحه ، شیخ رباط بغداد بود، و در محرم 725 هَ . ق . درگذشت . (درر الکامنة ج 2 ص 6).
حجابلغتنامه دهخداحجاب . [ ح ُج ْ جا ] (ع اِ) حاجب . حاجبان . پرده داران . چوبداران . خرم باشان . سادنان . بوابان . حدّادان . دربانان . آذنان . آنانکه مردمان را بازدارند. این کلمه در تاریخ بیهقی بسیار آمده است : و آنچه رسم است که اولیاء عهود را دهند از غلام و تجمل و آلت
حجابلغتنامه دهخداحجاب . [ ح ِ ] (اِخ ) یا جهان ، نام موضعی است بر ساحل رود بیاه : روز شنبه پانزدهم لوای ظفرپناه از آب بیاه عبور نموده سایه ٔ اقبال بر منزل حجاب (ن ل : جهان ) انداخت و چهار شبانه روز آنجا توقف اتفاق افتاد. (حبیب السیر ج 3</span
حجابلغتنامه دهخداحجاب . [ ح ِ ] (ع مص ) در پرده کردن . حجب . || بازداشتن از درآمدن . (منتهی الارب ). بازداشتن . (دهار) (زوزنی ). || روگیری . عفاف . حیا. شرم کردن : مرا بعرض تمنا حجاب نگذاردو گر خموش شوم اضطراب نگذارد. شجاعی کاشی .ا
حجابلغتنامه دهخداحجاب . [ ح ُج ْ جا ] (اِخ ) دخت عبداﷲ شیخه ٔ صالحه ، شیخ رباط بغداد بود، و در محرم 725 هَ . ق . درگذشت . (درر الکامنة ج 2 ص 6).
حجابلغتنامه دهخداحجاب . [ ح ُج ْ جا ] (ع اِ) حاجب . حاجبان . پرده داران . چوبداران . خرم باشان . سادنان . بوابان . حدّادان . دربانان . آذنان . آنانکه مردمان را بازدارند. این کلمه در تاریخ بیهقی بسیار آمده است : و آنچه رسم است که اولیاء عهود را دهند از غلام و تجمل و آلت
دحجابلغتنامه دهخدادحجاب . [ دِ ] (ع اِ) آنچه برآمده باشد از زمین مانند حَرَّه (یعنی زمین سنگلاخ سوخته ). دحجبان . (از منتهی الارب ). ما علا من الارض کالحرة. (اقرب الموارد).
حجابلغتنامه دهخداحجاب . [ ح ِ ] (اِخ ) یا جهان ، نام موضعی است بر ساحل رود بیاه : روز شنبه پانزدهم لوای ظفرپناه از آب بیاه عبور نموده سایه ٔ اقبال بر منزل حجاب (ن ل : جهان ) انداخت و چهار شبانه روز آنجا توقف اتفاق افتاد. (حبیب السیر ج 3</span
حجابلغتنامه دهخداحجاب . [ ح ِ ] (ع مص ) در پرده کردن . حجب . || بازداشتن از درآمدن . (منتهی الارب ). بازداشتن . (دهار) (زوزنی ). || روگیری . عفاف . حیا. شرم کردن : مرا بعرض تمنا حجاب نگذاردو گر خموش شوم اضطراب نگذارد. شجاعی کاشی .ا
حجابلغتنامه دهخداحجاب . [ ح ُج ْ جا ] (اِخ ) دخت عبداﷲ شیخه ٔ صالحه ، شیخ رباط بغداد بود، و در محرم 725 هَ . ق . درگذشت . (درر الکامنة ج 2 ص 6).