جندقلغتنامه دهخداجندق . [ ج َ دَ ] (اِخ ) قصبه ایست از دهستان جندق بیابانک بخش خوربیابانک شهرستان نایین واقعدر 65هزارگزی شمال باختری خور، در مسیر شوسه ٔ جندق به انارک . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن گرمسیری است . سکنه ٔ آن 9550</
جندکلغتنامه دهخداجندک . [ ج ِ دَ ] (اِ) مسکوک مسین کوچک که نصف نیم پول قیمت داشت .(فرهنگ فارسی معین ). استاد دهخدا در یادداشت خود آرند: مسکوکی بود مسین چون پشت ناخنی . در اوایل عمر من در طهران معمول بود و نصف یک پول یعنی نصف نیم شاهی و ربعشاهی و ثُمْن صددیناری بود. (یادداشت مؤلف ).
زندقلغتنامه دهخدازندق . [ زَ دَ ] (ع ص ) مرد سخت بخیل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زندیقلغتنامه دهخدازندیق . [ زِ ] (معرب ، ص ، اِ) گروهی است از مجوس که خدای را دو گویند یا قائل به نور و ظلمت اند، یعنی نور را مبداء خیرات و ظلمت را مبداء شرور دانند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از غیاث ) (ازکشاف اصطلاحات الفنون ). این کلمه از زند گرفته شده وآن کتابی است به پهل
زندیکلغتنامه دهخدازندیک . [ زَ ] (ص ، اِ) شخصی را گویند که به اوامر و نواهی کتاب زند و پازند عمل نماید و معرب آن زندیق است . (برهان ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). و عرب این قوم را مجوس نام نهاده اند... (انجمن آرا) (از آنندراج ). در پهلوی «زندیک » (مانوی )... این
جندقوقیلغتنامه دهخداجندقوقی . [ ] (اِ) بشیرازی انده قوقا گویند و در پارس دیواستب خوانند. برّی بود و بستانی بود و جندقوق برّی را ورق گویند و حباق خوانند و بیونانی لوطوس اغیربوس و معنی آن جندقوق برّی بود و از آن بستانی را طریفین خوانند و بهترین آن بستانی بود وطبیعت آن گرم و خشکست در آخر درجه ٔ دوم
حریف جندقیلغتنامه دهخداحریف جندقی . [ ف ِ ج َ دَ ] (اِخ ) نامش سیدابوالحسن و در شهنامه خوانی در طهران معروف بوده در سال یکهزار و دویست و سی در تبریز وفات یافته . طبع خوشی داشته . ازوست :نهان از من اگر با او نبودت در میان رمزی چه بود امشب بروی غیر آن دزدیده دیدنهاحریف از دورگردی رام خود
جندق بیابانکلغتنامه دهخداجندق بیابانک . [ ج َ دَ ن َ ] (اِخ ) دهستان جندق بیابانک شامل تمام بخش خوربیابانک است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10). نام فارسی آن گنده و گندا که بالاخص به قریه ٔ جندق اطلاق می شود، حد شمالی کویر، شرقی گلشن ، جنوبی کرمان و یزد و فارس و غرب
خنجلغتنامه دهخداخنج . [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جندق بیابانک خور شهرستان نائین . (یادداشت بخط مؤلف ).
گوشکلغتنامه دهخداگوشک . [ گ َ وِ ] (اِ) در تداول مردم جندق ، ته شاخه ٔ درخت خرما بعد از بریدن شاخه . (فرهنگ نظام ).
چاه ملکلغتنامه دهخداچاه ملک . [ م َ ل ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان جندق و بیابانک بخش خور بیابانک شهرستان نائین که در 35 هزارگزی باختر خور، کنار راه جندق بخور واقع شده . جلگه و گرمسیر است و 86 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، مح
جندق بیابانکلغتنامه دهخداجندق بیابانک . [ ج َ دَ ن َ ] (اِخ ) دهستان جندق بیابانک شامل تمام بخش خوربیابانک است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10). نام فارسی آن گنده و گندا که بالاخص به قریه ٔ جندق اطلاق می شود، حد شمالی کویر، شرقی گلشن ، جنوبی کرمان و یزد و فارس و غرب
جندقوقیلغتنامه دهخداجندقوقی . [ ] (اِ) بشیرازی انده قوقا گویند و در پارس دیواستب خوانند. برّی بود و بستانی بود و جندقوق برّی را ورق گویند و حباق خوانند و بیونانی لوطوس اغیربوس و معنی آن جندقوق برّی بود و از آن بستانی را طریفین خوانند و بهترین آن بستانی بود وطبیعت آن گرم و خشکست در آخر درجه ٔ دوم