جنبجلغتنامه دهخداجنبج . [ جُم ْ ب ُ] (ع ص ) سطبر. || دراز. || بلند از هر چیزی . (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد). || شپش بزرگ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
جنبشلغتنامه دهخداجنبش . [ جُم ْب ِ ] (اِمص ) (از: جُنب + َ-ِش ، پسوند اسم مصدر) از جنبیدن . حرکت . مقابل آرام ، سکون : باز هوا برتر از این دو گوهر ایستاده است که جوهری است نرم وشکل پذیر بهمه شکلی که اندر او آید... تا هرچه بجنبداندر این جوهر نرم از نباتی و حیوان از جنبش
جنبشفرهنگ فارسی عمید۱. تکان؛ حرکت.۲. [مجاز] تغییر.۳. نهضت.۴. (اسم) (سیاسی) گروهی که برای دستیابی به اهداف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، و امثال آن فعالیت میکند: جنبش آزادیبخش فلسطین.⟨ جنبش آبا: حرکت و سیر کوکبهای سیار، مانند زحل، مشتری، مریخ، زهره، و عطارد.⟨ جنبش اول:۱. [مجاز
جنبشدیکشنری فارسی به عربیاضطراب , تحرک , تحريک , جرة , حرکة , رجفة , سبب , سفر , صخرة , ضفيرة , نبض القلب , نشاط , هزهز
جنبشدیکشنری فارسی به انگلیسیaction, jerk, locomotion, motion, movement, shake, stir, toss, wag, waggle, wriggle
جنبجةلغتنامه دهخداجنبجة. [ جُم ْ ب ُ ج َ ] (ع اِ) یکی جنبج . (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد). رجوع به جنبج شود.
جنبخلغتنامه دهخداجنبخ . [ جُم ْ ب ُ ] (ع ص )شپش بزرگ . (اقرب الموارد) (آنندراج ). || سطبر. || دراز. || بلند. (ذیل اقرب الموارد) (آنندراج ). رجوع به جنبج و جنبح شود.
جنبجةلغتنامه دهخداجنبجة. [ جُم ْ ب ُ ج َ ] (ع اِ) یکی جنبج . (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد). رجوع به جنبج شود.