زلولغتنامه دهخدازلو. [ زَ ] (اِ) نام کرمی است دراز که در آب پیدا شود و چون او را به عضوی بچسبانند خون را بمکد و آن را شلوک و دیوچه نامند. (فرهنگ جهانگیری ). کرمی باشد سیاه رنگ چون بر اعضای آدمی بچسبانند خون را از آنجا بمکد. (برهان ). کرمی است که خون خورد و در هند، آنرا جونک خوانند. (آنندراج
زیگیلولغتنامه دهخدازیگیلو. (ص نسبی ) زگیلو. کسی که دارای زگیل است . (از فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ). رجوع به زگیل و ماده ٔ قبل شود.
زیلولغتنامه دهخدازیلو. [ زی / زَ /زِ ] (اِ) پلاس و گلیم راگویند و آن را شطرنجی نیز خوانند. (برهان ). پلاس و گلیم و قالی را گویند و زیلوچه ، کوچک قالی و پلاس را گویند، مانند صندوق و صندوقچه . (انجمن آرا) (آنندراج ). گلیم را گو
طاق کسریلغتنامه دهخداطاق کسری . [ ق ِ ک ِ س را ] (اِخ ) مشهورترین بنائی که پادشاهان ساسانی ساخته اند. قصری است که ایرانیان طاق کسری یا ایوان کسری مینامند و هنوز ویرانه ٔ آن در محله ٔ اسپانبر موجب حیرت سیاحان است . ساختمان این بنا را در داستانها بخسرو اول نسبت داده اند به عقیده ٔ هرتسلفد از بناهای
جلولغتنامه دهخداجلو. [ ج َ ] (ص ) مردم شوخ و شنگ را گویند. (برهان ). مردم شوخ و شنگ و چالاک و بدخو. (ناظم الاطباء). || (اِ) مطلق سیخ کباب چه اگر از چوب باشد جلو چوب و اگر از آهن باشد جلو آهن خوانند. (برهان ).
جلولغتنامه دهخداجلو. [ ج َ ل َ ] (ترکی ، اِ) عنان اسب . || کنایه از اسب کوتل و جنیبت هم هست . (برهان ). || اکنون بمعنی پیش و مقابل استعمال شود. مأخوذ از ترکی جیلاو بمعنی لگام اسب . پیش . برابر. (حاشیه ٔ برهان چ معین از جغتایی ص 308).
جلولغتنامه دهخداجلو. [ ج ِ ل َ ] (ترکی ، ق ) پیش . قبل . قدام . (ناظم الاطباء). || روبروی . مقابل . || پیشگاه . (ناظم الاطباء). (ناظم الاطباء). رجوع به جَلَو شود.- از جلو کسی درآمدن ؛ خدمت و احسان بکسی کردن . (فرهنگ نظام ).- || خوب بحساب کسی رسیدن .- <spa
جلولغتنامه دهخداجلو. [ ج ِ ل ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان واقع در 3هزارگزی جنوب قلعه رئیس مرکز دهستان . موقع جغرافیائی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری مالاریائی است . سکنه ٔ آن 100 تن . آب آن
خان محمد استاجلولغتنامه دهخداخان محمد استاجلو. [ م ُ ح َم ْ م َ دِ اُ ] (اِخ ) نام یکی از سرداران شاه اسماعیل صفوی است که در جنگ چالدران میمنه ٔ لشکر شاه اسماعیل صفوی را اداره میکرد. خواندمیرآورد: «در سنه ٔ عشرین و تسعمائة (920 هَ . ق .) در منزل چالدران که در بیست فرسخی
خلاجلولغتنامه دهخداخلاجلو. [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پیچرانلو بخش باجگیران شهرستان قوچان .دارای 132 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصولات آن غلات ،بنشن و میوه . شغل اهالی زراعت ، قالیچه و گلیم بافی و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="
سارجلولغتنامه دهخداسارجلو. [ ج َ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان سربند پائین بخش سربند شهرستان اراک ، واقع در 24 هزارگزی جنوب باختری آستانه . کوهستانی و سردسیر، و آب آن از چشمه و قنات ، و محصولات آن بنشن و پنبه است ، 165 تن سکنه دارد
ساریجلولغتنامه دهخداساریجلو. [ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سلطانیه بخش مرکزی شهرستان زنجان ، واقع در 33 هزارگزی زنجان و 8 هزارگزی راه شوسه ٔ قزوین به زنجان کوهستانی و سردسیر. آب آن از قنات و محصول آن غلات و بنشن و انگوراست .
ساریجلولغتنامه دهخداساریجلو. [ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حرقان غربی بخش آوج شهرستان قزوین ، واقع در 42 هزارگزی باختر آوج . کوهستانی و سردسیر، آب آن از حبله رود. محصول آن ، غلات ، انگور، بادام و زردالو است ، 884 تن سکنه دارد