جلطلغتنامه دهخداجلط. [ ج َ ] (ع مص ) دروغ گفتن و سوگند یاد کردن . || برکشیدن شمشیر از نیام . || ستردن موی سر را. || پوست بازکردن از آهوی ماده . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || ریخ زدن . (منتهی الارب ): جلط بسلحه ؛ رمی به . (اقرب الموارد).
زلطلغتنامه دهخدازلط. [ زَ ] (ع اِ) رفتار و شتاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (مص ) به شتاب رفتن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بلعیدن . || برهنه کردن کسی خود را از همه ٔ لباسی که در بر دارد. عریان کردن خود. کاملاً لخت شدن . || (اِمص ) مسکنت و فقر. || ظرافت و پسندیدگ
جلتلغتنامه دهخداجلت . [ ج َ ] (ع مص ) زدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || جَلَتَت ْ اَلْیَتُه ُ؛ پایین آمد اَلْیه ٔ او در ران وی . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
جلتلغتنامه دهخداجلت . [ ج ُل ْ ل َ ] (ص ) در تداول ، حقه باز. بدجنس . بی ننگ وعار. پست . ناجوانمرد. در اصطلاح لوطیان ، سخت ناچیز. سخت بی اخلاق . رذل . و در تداول خراسان جُلَّت را به آدم بی معنی و هرزه گویند. (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
جلتلغتنامه دهخداجلت . [ ج ُل ْ ل َ ] (ع اِ) جُلّة. خنور خرما که از برگ خرمابن ساخته باشند. (ناظم الاطباء). ظرف کدومانند و بزرگ که در آن خرما نهند. ج ، جِلال ، جُلَل . (البیان و التبیین ج 2 ص 122). ظرف کدومانند که از برگ درخت
جلطةدیکشنری عربی به فارسیتوده , لخته خون , دلمه شدن , لخته شدن (خون) , انسداد جريان خون , بستگي راه رگ
ریخلغتنامه دهخداریخ . (اِ) فضله (انسان و حیوان ) که آبکی باشد. سرگین . غایط. (فرهنگ فارسی معین ). فضله ٔ انسان و دیگر حیوانات که روان و بطور اسهال دفع شود. (از یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء) (از برهان ). فضله ٔ ریق صاحب اسهال . (ازانجمن آرا) (آنندراج ). نجاست . (زمخشری ). پیخال مرغ .(غیاث ال
پوست باز کردنلغتنامه دهخداپوست باز کردن . [ ک َدَ ] (مص مرکب ) کندن پوست حیوان یا میوه و درخت و دانه و جز آن . پوست کندن . پوست کردن . سلخ (در حیوان ). (دهار). تقشیر . ادم . جزر. (دهار). سلوخ . قشر. لحی .تلاحی . لحو. (منتهی الارب ). التحاء. (تاج المصادر). سحج . قرم . شصب . سب ء. تبصّل . تبصیل . نبق .
دروغ گفتنلغتنامه دهخدادروغ گفتن . [ دُ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) تکلم به دروغ . سخن گفتن به دروغ . سخن ناراست گفتن . کذب گفتن . ابتشاک . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). ابطال . اختراص . اختراق . ازدهاف . ازهاف . افتراء. (منتهی الارب ). افک . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). افناد. بَشک . (تاج الم
جلطةدیکشنری عربی به فارسیتوده , لخته خون , دلمه شدن , لخته شدن (خون) , انسداد جريان خون , بستگي راه رگ