جدولفرهنگ فارسی عمید۱. [جمع: جداول] مجموعهای از خطهای افقی و عمودی بهصورت خانههای شطرنج.۲. دیوارۀ کوتاه بتونی در کنار جوی آب، میدان، پیادهرو، خیابان، و امثال آن.۳. (هنر) در تهذیب، خطوطی که برای تزیین، بین سطرهای کتاب یا چهار گوشۀ کاغذ، بهصورت متوازی رسم میکنند: ◻︎ جامی، سواد عشق تو آمد زبور عشق / مست
جدوللغتنامه دهخداجدول . [ ج َدْ وَ ] (اِخ ) نام نهری است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نام نهر معروفی است . (از شرح قاموس ).
جدوللغتنامه دهخداجدول . [ ج َدْ وَ ] (ع اِ) نهر خرد. (شرح قاموس ). جوی خرد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). نهر صغیر. (اقرب الموارد) (شرفنامه ). نهر. (غیاث اللغات ). جوی آب . (آنندراج ). ج ، جَداول . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (شرح قاموس ). نهر کوچک .(ناظم الاطباء). جویچه . (یادداشت مؤلف )
scheduleدیکشنری انگلیسی به فارسیبرنامه، جدول، برنامه زمانی، جدول زمانی، فهرست، صورت، فرانما، زمان بندی کردن، در برنامه گذاردن، برنامه ریزی کردن، صورت یا فهرستی ضمیمه کردن
schedulesدیکشنری انگلیسی به فارسیبرنامه، جدول، برنامه زمانی، جدول زمانی، فهرست، صورت، فرانما، زمان بندی کردن، در برنامه گذاردن، برنامه ریزی کردن، صورت یا فهرستی ضمیمه کردن
جدولفرهنگ فارسی عمید۱. [جمع: جداول] مجموعهای از خطهای افقی و عمودی بهصورت خانههای شطرنج.۲. دیوارۀ کوتاه بتونی در کنار جوی آب، میدان، پیادهرو، خیابان، و امثال آن.۳. (هنر) در تهذیب، خطوطی که برای تزیین، بین سطرهای کتاب یا چهار گوشۀ کاغذ، بهصورت متوازی رسم میکنند: ◻︎ جامی، سواد عشق تو آمد زبور عشق / مست
جدوللغتنامه دهخداجدول . [ ج َدْ وَ ] (اِخ ) نام نهری است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نام نهر معروفی است . (از شرح قاموس ).
جدوللغتنامه دهخداجدول . [ ج َدْ وَ ] (ع اِ) نهر خرد. (شرح قاموس ). جوی خرد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). نهر صغیر. (اقرب الموارد) (شرفنامه ). نهر. (غیاث اللغات ). جوی آب . (آنندراج ). ج ، جَداول . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (شرح قاموس ). نهر کوچک .(ناظم الاطباء). جویچه . (یادداشت مؤلف )
جدوللغتنامه دهخداجدول . [ ج ِدْ وَ ] (ع اِ) نهر. نهر کوچک . جَدوَل . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به جَدوَل شود.
مجدوللغتنامه دهخدامجدول . [ م َ ] (ع ص ) رجل مجدول ؛ نیک خلقت بر پیچان نه از لاغری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مردی که استخوانهای دست و پای وی باریک باشد. (ناظم الاطباء). باریک اما نه از لاغری و به عبارت دیگر آن که استخوانهای دست و پای وی نازک و محکم باشد. (از اقرب الموارد). || ریسمان محکم تا
مجدوللغتنامه دهخدامجدول . [ م ُ ج َدْ وَ ] (ع ص ) جدول کشیده . جدول برکشیده . بجدول . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
جدولفرهنگ فارسی عمید۱. [جمع: جداول] مجموعهای از خطهای افقی و عمودی بهصورت خانههای شطرنج.۲. دیوارۀ کوتاه بتونی در کنار جوی آب، میدان، پیادهرو، خیابان، و امثال آن.۳. (هنر) در تهذیب، خطوطی که برای تزیین، بین سطرهای کتاب یا چهار گوشۀ کاغذ، بهصورت متوازی رسم میکنند: ◻︎ جامی، سواد عشق تو آمد زبور عشق / مست