لغتنامه دهخدا
زردگوش . [ زَ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم منافق و مذبذبین باشد. (برهان ) (آنندراج ). کنایه از منافق باشد. (انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی ). منافق . مذبذب . بدخواه . کینه ور. متملق . (ناظم الاطباء).منافق مذبذب . (فرهنگ فارسی معین ) (از غیاث اللغات ).در بهار عجم ، زردگوش و زردگوشه ؛