جاندارلیلغتنامه دهخداجاندارلی . (اِخ ) (خلیج ...) در شمال خلیج ازمیر قرار دارد. طول و عرض آن 20 هزار گز است و «باقرچایی » به این خلیج میریزد. (از قاموس الاعلام ترکی ).
جاندارلیلغتنامه دهخداجاندارلی . (اِخ ) قصبه ٔ کوچکی است در ولایت آیدین در قضای برغمه که تابع سنجاغ ازمیر است و در ساحل شمالی خلیج جاندارلی در جنوب شرقی قضای برغمه قرار دارد. این قصب
جاندارولغتنامه دهخداجاندارو. (اِ مرکب ) کنایه از تریاک است که افیون باشد. (برهان ). || نوش دارو و تریاق را گویند که حفظ جان کند و زندگی بخشد. (آنندراج ) : جانداروی عاشقان حدیثت قفل
جانداریلغتنامه دهخداجانداری . (حامص مرکب ) سلاح داری . محافظت . نگهبانی . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). محافظت جان : آن ترک که یافت منصب جانداری یک لحظه نمی شکیبد از دلداری گفتم دل من ن
جاندارپنداریanimismواژههای مصوب فرهنگستانباور به آنکه پدیدههای طبیعی مانند جنگل و رودخانه و ابرها دارای روح یا جان هستند
حسن جاندارلغتنامه دهخداحسن جاندار. [ ح َ س َ ن ِ ] (اِخ ) یکی از امرای شاهرخ پسر تیمور گورکان بود. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 445 و 565).
حسین جاندارلغتنامه دهخداحسین جاندار. [ ح ُ س َ ن ِ ] (اِخ )یکی از امرای شاه شجاع فرمانروای شیراز در قرن هشتم هجری . رجوع به تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 168 و 170 شود.
کمشتکین جاندارلغتنامه دهخداکمشتکین جاندار. [ ک ُ م ُ ت َ ] (اِخ ) امیر سپهسالار... از اتابکان سلجوقی و اتابک خاص برکیارق بن ملکشاه بود. (از اخبار الدولة السلجوقیه ص 75).
جاولی جاندارلغتنامه دهخداجاولی جاندار. [ وُ ] (اِخ ) رجوع به جاولی و چاولی در این لغتنامه و اخبارالدولة السلجوقیه ص 81، 110، 113، 114، 117 شود.
گردهافشان جاندارbiotic pollinatorواژههای مصوب فرهنگستانعامل زندهای که دانۀ گرده را از بساک به کلاله انتقال دهد