جاندارلغتنامه دهخداجاندار. (نف مرکب ،اِ مرکب ) معروف است که انسان و حیوان زنده باشد. (برهان ). ذی روح . دارای روان . حیوان . (ناظم الاطباء). || قادر. توانا. (ناظم الاطباء). || (از
جاندارفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. انسان، حیوان، و گیاهی که جان داشته باشد؛ ذیروح.۲. [مجاز] مستحکم؛ بادوام.
جاندارفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. نگاهبان؛ پاسبان؛ حافظ جان.۲. محافظ مخصوص پادشاه که در قدیم با شمشیر در کنار سلطان بود: ◻︎ ندیم و حاجب و جاندار و دستور / همه خفتند خسرو ماند و شاپور (نظامی۲: