جانانهفرهنگ فارسی عمید۱. کامل؛ درستوحسابی: کتک جانانه.۲. (صفت) [قدیمی] دلبر زیبا و بسیار دوستداشتنی که عاشقش او را مانند جان خود دوست دارد؛ معشوق؛ محبوب: ◻︎ سینهام زآتش دل در غم جانانه بسوخت / آتشی بود دراین خانه که کاشانه بسوخت (حافظ: ۵۲).
جانانهلغتنامه دهخداجانانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) مرکب از جانان و «ه » پسوند نسبت و زائد. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). منسوب بجانان . کنایه از معشوق و مطلوب باشد. (برهان ). کنایه از این است که جان از اوست یا او جان من است . (آنندراج ) (انجمن آراء). مقصود
جانانهدیکشنری فارسی به انگلیسیdownright, driving, epic, sound, resounding, soundly, telling, thorough, two-fisted, vicious
جانانهفرهنگ فارسی عمید۱. کامل؛ درستوحسابی: کتک جانانه.۲. (صفت) [قدیمی] دلبر زیبا و بسیار دوستداشتنی که عاشقش او را مانند جان خود دوست دارد؛ معشوق؛ محبوب: ◻︎ سینهام زآتش دل در غم جانانه بسوخت / آتشی بود دراین خانه که کاشانه بسوخت (حافظ: ۵۲).
جانانهلغتنامه دهخداجانانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) مرکب از جانان و «ه » پسوند نسبت و زائد. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). منسوب بجانان . کنایه از معشوق و مطلوب باشد. (برهان ). کنایه از این است که جان از اوست یا او جان من است . (آنندراج ) (انجمن آراء). مقصود
جانانهدیکشنری فارسی به انگلیسیdownright, driving, epic, sound, resounding, soundly, telling, thorough, two-fisted, vicious
جانانهفرهنگ فارسی عمید۱. کامل؛ درستوحسابی: کتک جانانه.۲. (صفت) [قدیمی] دلبر زیبا و بسیار دوستداشتنی که عاشقش او را مانند جان خود دوست دارد؛ معشوق؛ محبوب: ◻︎ سینهام زآتش دل در غم جانانه بسوخت / آتشی بود دراین خانه که کاشانه بسوخت (حافظ: ۵۲).
جانانهلغتنامه دهخداجانانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) مرکب از جانان و «ه » پسوند نسبت و زائد. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). منسوب بجانان . کنایه از معشوق و مطلوب باشد. (برهان ). کنایه از این است که جان از اوست یا او جان من است . (آنندراج ) (انجمن آراء). مقصود
جانانهدیکشنری فارسی به انگلیسیdownright, driving, epic, sound, resounding, soundly, telling, thorough, two-fisted, vicious