توکانTucana, Toucan, Tucواژههای مصوب فرهنگستانصورتی فلکی در آسمان جنوبی (southern sky) که دو جِرم بارز ژرفنایی، یعنی اَبر کوچک ماژلان و خوشۀ 47ـ توکان، در آن قرار دارند
تیقانلغتنامه دهخداتیقان . [ ت َی ْ ی َ ] (ع اِ) (از « ت ٔق ») مرد شدیدالوثب ، در اصل تیوقان . (از تاج العروس ) (از منتهی الارب ). مرد شدیدالوثب ؛ یعنی مردی که به زودی از جا دررود. (ناظم الاطباء).
تکانلغتنامه دهخداتکان . [ ] (ترکی ، اِ) ترکی شوک است که به فارسی خار گویند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به شوک شود.
تکانلغتنامه دهخداتکان . [ ت َ ] (اِ) جنبش و حرکت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). صدمه و جنبش و لرزش و برجهیدگی از جای . (ناظم الاطباء). || ترس سخت ناگهانی . ترسی که از امر فجائی پیدا شود و دل بلرزاند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || لرزه . (یادداشت ایضاً). رجوع به تکان دادن و تکان خوردن شود.
تکانلغتنامه دهخداتکان . [ ت ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاراویماق است که در بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع است و 110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
تکانفرهنگ فارسی عمید۱. حرکت؛ جنبش.۲. لرز.⟨ تکان خوردن: (مصدر لازم)۱. جنبیدن.۲. لرزیدن.⟨ تکان دادن: (مصدر متعدی) حرکت دادن؛ جنباندن.
دستکانلغتنامه دهخدادستکان . [ دَت َ ] (معرب ، اِ مرکب ) از دستی به دستی دادن . اداره .دست بدست کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا) : و هجرنا الحبیب خیفة أن یهََجر بداءً فیستمر عناناو ترکناه للوری فکأناقد أدرناه بیننا دستکانا.اسعدبن المهذب المماتی (از معجم
دوستکانلغتنامه دهخدادوستکان . (ص مرکب ) به معنی دوستکام است چه در پارسی «میم » با «نون »تبدیل می یابد چنانکه بام را بان نیز گفته اند: (نردبام : نردبان ). (از انجمن آرا) (از برهان ). به معنی دوستکام است . (فرهنگ جهانگیری ). دوستکام و معشوق که وی را از جان و دل عزیز دارند. (از ناظم الاطباء). آنکه
کهتکانلغتنامه دهخداکهتکان . [ ک َ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان رستاق است که در بخش داراب شهرستان فسا واقع است و 103 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
کتکانلغتنامه دهخداکتکان .[ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودبار بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین . کوهستانی و سردسیر. سکنه 158 تن . آب آن از رودخانه ٔ ورتوان . محصول آنجا غلات و پنبه . شغل اهالی زراعت است . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1<