بوی نریboar taint, boar odourواژههای مصوب فرهنگستانطعم و بوی نامطبوع گوشت ناشی از ترشح زیاد هورمونهای جنسی نر برخی از دامها
تندلغتنامه دهخداتند. [ ت َ ] (اِخ ) نام محلی ظاهراً در خراسان دور که انگور و شراب آن به خوبی مشهور بوده . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نام محلی در ماوراءالنهر که به خوبی انگور و شراب مشهور بوده است . (یادداشت ایضاً). سوزنی در قصیده ای به قافیه ٔخجند و قند و کمند و نژند بیت ذیل را مقطع آورده اس
تنگتلغتنامه دهخداتنگت . [ ت ِ گ ِ ] (اِخ ) تنکت . رجوع به تنکت و نزهة القلوب ج 3 ص 10، 257 و 260 شود.
whopدیکشنری انگلیسی به فارسیبله، تند حرکت کردن، ضربه، وزش، بتندی افتادن یا زدن، بطور قاطع شکست دادن، شلپ شلپ کردن، پیش افتادن از
whopsدیکشنری انگلیسی به فارسیهویج، تند حرکت کردن، ضربه، وزش، بتندی افتادن یا زدن، بطور قاطع شکست دادن، شلپ شلپ کردن، پیش افتادن از
تخته گازفرهنگ فارسی معین( ~.) [ فا - فر. ] (ق .) 1 - با فشار آخرین حد پدال گاز به طوری که وسیلة نقلیه بسیار تند حرکت کند. 2 - (عا.) بسیار تند و سریع .
تندروفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ کُندرو] انسان یا حیوان یا وسیلۀ نقلیهای که میتواند تند حرکت کند؛ تندرونده؛ تندرفتار؛ تیزرفتار.۲. [مجاز] بیباک؛ بیپروا.۳. [مجاز] افراطی؛ کسی که در وابستگی به عقیدهای تعصب دارد.
تندلغتنامه دهخداتند. [ ت َ ] (اِخ ) نام محلی ظاهراً در خراسان دور که انگور و شراب آن به خوبی مشهور بوده . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نام محلی در ماوراءالنهر که به خوبی انگور و شراب مشهور بوده است . (یادداشت ایضاً). سوزنی در قصیده ای به قافیه ٔخجند و قند و کمند و نژند بیت ذیل را مقطع آورده اس
تندفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ کُند] توٲم با شتاب؛ سریع.۲. شدید؛ قوی: آفتاب تند.۳. دارای سرازیری بسیار.۴. [مجاز] دارای رنگ چشمگیر: قرمز تند.۵. [مجاز] زشت؛ ناخوشایند: ◻︎ فرخزاد بفزود گفتار تند / دل مردم پرخِرد کرد کند (فردوسی: ۸/۶۴).۶. [مجاز] خشمگین.۷. دارای طعم سوزنده، مانند فلفل و
تندلغتنامه دهخداتند. [ ت ُ ] (ص ، ق ) مرادف تیز باشد. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). تیز و برنده . (ناظم الاطباء). بران . مقابل کند:شمشیری تند. تیغی تند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دکتر معین در حاشیه ٔ برهان آرد: اوستا: تونت ، توونت از ریشه ٔ تو قیاس ش
تنددیکشنری فارسی به عربیبسرعة , بيرة مرة , حاد , حار , حارق , حامض , زيبقي , سريع , صوم , طفح , عاصف , عنيف , فتاک , فطيرة , فظ , قابل للاشتعال , قاسي , کبح , کثير التوابل , متحمس , متهور , مرکز , مستعجل , مطلق , مفاجي , مفتاح
خند و تندلغتنامه دهخداخند و تند. [ خ َ دُ ت َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ترت مرت . زیر و زبر. تاخت و تاراج . پراکنده . پریشان . || بزیان آمده ، نقصان رسیده . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : از صرصر فنا همه گشتند تار و ماروز تندباد قهر اجل جمله خند و تند.<p class="
مستندلغتنامه دهخدامستند. [ م ُ ت َ ن ِ ] (ع ص ) پناه برنده و التجاجوینده . (از اقرب الموارد). پناه جوینده . (غیاث ). || پشت به چیزی دهنده . (غیاث ). تکیه کننده . رجوع به استناد شود.
مستندلغتنامه دهخدامستند. [ م ُ ت َ ن َ ] (ع ص ، اِ) کسی که پناه به او برده شود. (غیاث ). || تکیه کرده شده : اصبعت در سیر پیدا می کندکه نظر بر حرف داری مستند. مولوی (مثنوی ).|| تکیه و محل تکیه و پشتی . (ناظم الاطباء). تکیه گاه . معتم
ترتندلغتنامه دهخداترتند. [ ت َ ت َ ] (ص ) بیهوده و بی فایده و بی مصرف .(ناظم الاطباء). و رجوع به لسان العجم شعوری ج 1 ص 275 شود. ظاهراً مصحف ترفند است . رجوع به ترفند شود.