تفت دادنلغتنامه دهخداتفت دادن . [ ت َ دَ ] (ع مص ) کمی در تابه برشته کردن . کمی سرخ کردن . بی روغن و آبی حرارت دادن به چیزی ، در ظرفی برآتش نهاده . در آشپزی بودادن چنانکه آرد حلوا ر
تفت سیلیسیمی تأخیرمبناdelay-based silicon PUFواژههای مصوب فرهنگستان← تابع فیزیکی تکثیرناپذیر سیلیسیمی تأخیرمبنا
تفت سیلیسیمی حافظهمبناmemory-based silicon PUFواژههای مصوب فرهنگستان← تابع فیزیکی تکثیرناپذیر سیلیسیمی حافظهمبنا
تفتحلغتنامه دهخداتفتح . [ ت َ ف َت ْ ت ُ ] (ع مص ) گشاده شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). گشاده گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مطاوع تفتیح ابواب ،یقال : فت
تفتازانلغتنامه دهخداتفتازان . [ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قوشخانه در بخش باجگیران شهرستان قوچان . کوهستانی و دارای 158 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
تفتیرلغتنامه دهخداتفتیر. [ ت َ ] (ع مص ) سست گردانیدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || برانگیختن عامل بر سستی د
تفتازانیلغتنامه دهخداتفتازانی . [ ت َ ] (اِخ ) سعدالدین مسعودبن عمربن عبداﷲ الهروی خراسانی . وی فقیه و ادیب حنفی بودو در سال 722 هَ . ق . متولد شد و در محرم 792 هَ . ق . در سمرقند د
تفتافلغتنامه دهخداتفتاف . [ ت َ ] (ع اِ) کسی که تلفظ کند احادیث زنان را. ج ، تفتافون و تفاتف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تفتانلغتنامه دهخداتفتان . [ ت َ ] (اِخ ) نام کوهی آتشفشانی به مکران که هم امروز دائماً ابخره و گاهی مواد سوزان از آن خارج میشود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).