تعزیه گردانلغتنامه دهخداتعزیه گردان . [ ت َ ی َ / ی ِ گ َ ] (نف مرکب ) آن که مجلس تعزیه را اداره کند. مانند رژیسور در تئاترها. (یادداشت مرحوم دهخدا). || در اصطلاح فارسی امروزی ، بشخصی اطلاق شود که درامور همگانی اعم از سیاسی و غیره حادثه آفرینی یا میدان داری کند و از
تعزیه گردانفرهنگ فارسی معین( ~. گَ) (ص فا.) 1 - کارگردان تعزیه ، مدیر تعزیه . 2 - گردانندة امری ، چرخانندة دستگاهی .
تهجیعلغتنامه دهخداتهجیع. [ ت َ ] (ع مص ) فرا خواب کردن . (تاج المصادر بیهقی ). نیک خواب کردن و خوابانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تنویم . (اقرب الموارد). رجوع به تنویم شود.
تهجیةلغتنامه دهخداتهجیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) حروف مقطعات خواندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). املا کردن و هجی نمودن . (ناظم الاطباء). هجاکردن حرف . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به هجا شود.
تهزعلغتنامه دهخداتهزع . [ ت َ هََ زْ زُ ] (ع مص ) ناخوش و ترشرو گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تعبس . (اقرب الموارد). || ناشناخته گردانیدن خود را بر کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تنکر. یقال : تهزع فلان لفلان ؛ ای تنکر. (اقرب الموارد). || پریشان رفتن زن .
تعزیه گردانیلغتنامه دهخداتعزیه گردانی . [ ت َ ی َ / ی ِ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل تعزیه گردان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تعزیه گردان و تعزیه شود.
معین البکاءلغتنامه دهخدامعین البکاء. [ م ُ نُل ْ ب ُ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) کسی که تعزیه را اداره می کرد. تعزیه گردان . توضیح آنکه تعزیه رژیسوری داشت که کار رئیس ارکستر را هم می کرد. لباس اشخاص را برای نقشهای مختلف او تعیین می کرد. ترتیبات مقدماتی یا به عبارت اروپایی «میزان سن » هم از وظایف او بود
گردانلغتنامه دهخداگردان . [ گ َ ] (اِ) نوعی از کباب است و آن چنان باشد که گوشت مرغ یا گوسفند را در آب بجوشانند و بعد از آن آن را پر از داروهای گرم کرده به سیخ کشند و کباب کنند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) : شود سنانش چون بابزن در آتش حرب بجای مرغ مبارز شده ب
مدیرلغتنامه دهخدامدیر. [ م ُ ] (ع ص ) (از «د و ر») گرداننده . آنکه می گرداند. دوردهنده . (یادداشت مؤلف ). نعت فاعلی است از اداره . رجوع به اداره شود. || در تداول ، اداره کننده . کسی که کاری را اداره می کند. مباشر. رئیس . (از ناظم الاطباء). سرکار. کارگردان . (یادداشت مؤلف ). اداره کننده ٔ کا
تعزیهلغتنامه دهخداتعزیه . [ ت َ ی َ ] (اِ) تعزیت . تعزیة. سوگواری . عزاداری : امیرعضدالدوله در... وفات یافت ... و امیرالمؤمنین ... در حراقه بر روی دجله به تعزیه ٔ او تجشم فرمود و عامه ٔ اهل بغداد نظاره ٔ آن مجمعو محفل بودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ اول تهران صص <span cl
تعزیهفرهنگ فارسی عمید۱. روضهخوانی، عزاداری، و برپا داشتن مجلس عزا برای هریک از امامان، مخصوصاً امامحسین.۲. (اسم) نمایشی با کلام منظوم یا آهنگین که مصائب ائمه به ویژه امامحسین را به تصویر میکشد.
تعزیهفرهنگ مترادف و متضاد۱. روضه، روضهخوانی، سوگواری، عزاداری، ماتمداری، مرثیه، نوحهسرایی ۲. سوگواری کردن، عزاداری کردن، نوحهسرایی کردن ۳. شبیهخوانی، نمایش مذهبی
تعزیهلغتنامه دهخداتعزیه . [ ت َ ی َ ] (اِ) تعزیت . تعزیة. سوگواری . عزاداری : امیرعضدالدوله در... وفات یافت ... و امیرالمؤمنین ... در حراقه بر روی دجله به تعزیه ٔ او تجشم فرمود و عامه ٔ اهل بغداد نظاره ٔ آن مجمعو محفل بودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ اول تهران صص <span cl
تعزیهفرهنگ فارسی عمید۱. روضهخوانی، عزاداری، و برپا داشتن مجلس عزا برای هریک از امامان، مخصوصاً امامحسین.۲. (اسم) نمایشی با کلام منظوم یا آهنگین که مصائب ائمه به ویژه امامحسین را به تصویر میکشد.
تعزیهفرهنگ مترادف و متضاد۱. روضه، روضهخوانی، سوگواری، عزاداری، ماتمداری، مرثیه، نوحهسرایی ۲. سوگواری کردن، عزاداری کردن، نوحهسرایی کردن ۳. شبیهخوانی، نمایش مذهبی