چارشاخلغتنامه دهخداچارشاخ . (اِ مرکب ) نوعی از تعذیب . (آنندراج ) (لطائف اللغات ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). || آلتی که بدان خرمن کوفته را باد دهند تا دانه از کاه جدا گردد. (ن
درد رسانیدنلغتنامه دهخدادرد رسانیدن . [ دَ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) تعذیب کردن . رنج دادن . اذیت کردن . (ناظم الاطباء). ایلام . (یادداشت مرحوم دهخدا).
تنبیهفرهنگ مترادف و متضاد۱. تادیب، تعذیب، تعزیر، توبیخ، جزا، سیاست، عقاب، گوشمال، گوشمالی، مجازات، نسق ≠ تشویق ۲. بیدار کردن، هشیار ساختن ۳. آگاه کردن، واقف کردن ≠ غافل ساختن، باخبر گذا
چارمیخ شدنلغتنامه دهخداچارمیخ شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) چهارمیخ شدن . تعذیب و شکنجه شدن . نوعی از تعذیب مجرمان که دراز بر زمین انداخته به چهارمیخ دست و پا بندند. (آنندراج ) (غیاث )
تلعینلغتنامه دهخداتلعین . [ ت َ ] (ع مص ) در شکنجه کشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تعذیب . (اقرب الموارد). || بازداشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء
اذیتفرهنگ مترادف و متضادآزار، آزردن، ایذاء، ایذاء، تاذی، تصدیع، تعب، تعذیب، جفا، رنج، رنجه، زجر، زحمت، ستوهی، شکنجه، عذاب، عنا، محنت، مزاحمت
چارمیخ کشیدنلغتنامه دهخداچارمیخ کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) چهارمیخ کشیدن . شکنجه کردن . گناهکار را به چارمیخ بستن . نوعی تعذیب . قسمی کیفر دادن مجرم و بزه کار : گر جز بتو محکم
خدیجلغتنامه دهخداخدیج . [ خ ُ دَ ] (اِخ ) نام خادم هشام بن عبدالملک است . چون هشام یوسف بن عمر را از تعذیب خالد قشیری منع کرد، یوسف بن عمر از این امر سخت برآمد و کاتب خود را بنا
شکنجه کردنلغتنامه دهخداشکنجه کردن . [ ش ِ ک َ ج َ / ج ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سیاست کردن . تعذیب کردن . عقوبت کردن با کیستار. (ناظم الاطباء). باهکیدن . عقاب . تعذیب . (یادداشت مؤلف ).
شکنجه نمودنلغتنامه دهخداشکنجه نمودن . [ ش ِک َ ج َ / ج ِ ن ُ / ن ِ / ن َ / دَ ] (مص مرکب ) شکنجه کردن . عذاب دادن . تعذیب . (یادداشت مؤلف ) : وآن غلامان را شکنجه می نمودکه دفنیه ٔ خوا
شکنجهلغتنامه دهخداشکنجه . [ ش ِ ک َ ج َ / ج ِ ] (اِ) آزار. ایذاء. رنج . هروانه . عقوبت . تعذیب . سیاست . کیستار. (ناظم الاطباء). عذاب . (غیاث ) (منتهی الارب ). در اصل شکستن و پیچ
شکنجیدنلغتنامه دهخداشکنجیدن . [ ش ِ ک َ دَ ] (مص ) در کیستار نهادن و در قید نهادن . || به تعذیب درآوردن . در رنج نهادن . (ناظم الاطباء) : رخسار ترا ناخن این چرخ شکنجیدتو چند لب و ز
مغلوللغتنامه دهخدامغلول .[ م َ ] (ع ص ) غل نهاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه در گردن وی غل نهاده باشند. (ناظم الاطباء). طوق تعذیب در گردن انداخته شده . (غیاث ). به غل کرده
ناگزاییدنیلغتنامه دهخداناگزاییدنی . [ گ َ دَ ] (ص لیاقت ) که قابل گزاییدن و آزار کردن نیست . که نبایدش گزایید و تعذیب کرد.
زبان بقفالغتنامه دهخدازبان بقفا. [ زَ ب ِ ق َ ] (اِ مرکب ) گل نافرمان ، چرا که در پس گل مذکور چیزی بصورت زبان گنجشک دیده میشود و بهمین جهت او را نافرمان گویند، چرا که شخصی که فرمان س
پیراحمد خوافیلغتنامه دهخداپیراحمد خوافی . [ اَ م َ دِ خوا / خا ] (اِخ ) خواجه غیاث الدین . وی در سال 820 هَ . ق . به اتفاق خواجه احمد داود وزارت خاقان سعیدمیرزا شاهرخ بن امیرتیمور گورکان
تسبیبلغتنامه دهخداتسبیب . [ ت َ ] (ع مص )سبب ساختن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (مجمل اللغة) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از المنجد): سببه ُالامر؛ کان سبباً له ُ (المنجد). |