تضادلغتنامه دهخداتضاد. [ ت َ دد ] (ع مص ) با یکدیگر دشمنی کردن . (زوزنی ). با یکدیگر مخالفت کردن . (از اقرب الموارد). با همدیگر ضد بودن و با همدیگر دشمنی کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مخالف یکدیگر بودن و با هم خصومت کردن . (ناظم الاطباء). || ناهمتایی کردن . (زوزنی ). ناهمتا شدن و بی همتای
تضادفرهنگ فارسی عمید۱. با یکدیگر ضد بودن؛ با هم مخالفت کردن؛ مخالف یکدیگر بودن.۲. ناسازگاری.۳. (ادبی) = متضاد
تضاددیکشنری فارسی به انگلیسیambiguities, antithesis, clash, conflict, inconsistency, opposition, polarity, polarization, repugnance, variance
تضادلغتنامه دهخداتضاد. [ ت َ دد ] (ع مص ) با یکدیگر دشمنی کردن . (زوزنی ). با یکدیگر مخالفت کردن . (از اقرب الموارد). با همدیگر ضد بودن و با همدیگر دشمنی کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مخالف یکدیگر بودن و با هم خصومت کردن . (ناظم الاطباء). || ناهمتایی کردن . (زوزنی ). ناهمتا شدن و بی همتای
تضادفرهنگ فارسی عمید۱. با یکدیگر ضد بودن؛ با هم مخالفت کردن؛ مخالف یکدیگر بودن.۲. ناسازگاری.۳. (ادبی) = متضاد
تضاددیکشنری فارسی به انگلیسیambiguities, antithesis, clash, conflict, inconsistency, opposition, polarity, polarization, repugnance, variance
متضادلغتنامه دهخدامتضاد. [ م ُ ت َ ضادد] (ع ص ) با هم مخالفت کننده . (آنندراج ) (غیاث ). مخالف یکدیگر. یقال هما متضادان ؛ آن دو مخالف یکدیگرند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : از طبیب پرسیدم گفت زار برآمده است و دو سه علت متضاد دشوار است علاج آن . (تار
اعتضادلغتنامه دهخدااعتضاد.[ اِ ت ِ ] (ع مص ) ببازو داشتن کسی را. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). یقال : اعتضدته اعتضاداً؛ یعنی ببازوداشتم او را. (منتهی الارب ). چیزی را در بازو کردن . (تاج المصادر بیهقی ). در بازو داشتن چیزی را. (از اقرب الموارد). || یاری خواستن از کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاط
انتضادلغتنامه دهخداانتضاد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اقامت نمودن در جای . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ): انتضد بالمکان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). انتضدوا بمکان کذا؛ اقامت نمودند و جمع شدند. (از اقرب الموارد).