ترفضلغتنامه دهخداترفض . [ ت َ رَف ْ ف ُ ] (ع مص ) برشاشیده و پریشان شدن . (منتهی الارب ). پراکنده و پریشان شدن . (از ناظم الاطباء). || تفرق و جاری شدن اشک . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || رفتن . || شکسته گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تکسر و تبدد. (اقرب الموارد) (المنجد).
ترفیدلغتنامه دهخداترفید. [ ت َ ] (ع مص ) مهتر و بزرگ گردانیدن و بزرگ داشتن ، یقال : رُفِّدَ فلان (مجهولاً)؛ ای سوّد و عظم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || نوعی از رفتار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).نوعی از رفتار شبیه هَرْوَلة. (از اقرب الموارد).<br
ترفیضلغتنامه دهخداترفیض . [ ت َ ] (ع مص ) واداشتن آب اندک در مشک . (زوزنی ). باقی گذاشتن آب اندک را در مشک : رفض فی القربة ترفیضاً. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ترفیض وادی ؛ اتساع آن . (از اقرب الموارد). || ترفیض شتر؛ بچرا گذاشتن شتران را تا متفرق چرند در چ
طرفیتلغتنامه دهخداطرفیت . [ طَ رَ فی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) روبارو و مقابل و مواجه شدن . طرف بودن .
ترفلغتنامه دهخداترف . [ ت َ ] (اِ) کشک سیاه باشد، و آن را بترکی قراقروت نامند. (فرهنگ جهانگیری ). کشک سیاه را گویند، و آن را بعربی مصل و بترکی قراقروت خوانند. (برهان ). همان کشک سیاه که از دوغ ترش حاصل کنند و بعربی مصل و بترکی قراقروت خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج ). نوعی از ترشی که از دوغ جو
دستلغتنامه دهخدادست . [ دَ] (اِ) از اعضای بدن . دوقسمت جدا از بدن که در دو طرف تن واقع و از شانه به پائین فروآویخته است و از چند قسمت مرکب است : بازو و ساعد و کف دست و انگشتان . به عربی ید گویند. (برهان ). مقابل پای و بدین معنی ترجمه ٔ «ید» بود و دستان جمع آن . (از آنندراج ). آن جزء از بدن آ