غده ٔ پاراتیروئیدلغتنامه دهخداغده ٔ پاراتیروئید. [ غ ُدْ دَ / دِ ی ِ رُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) این غده از نظر ترشح داخلی و اثر فیزیولوژیکی دارای اهمیت خاصی است . تعداد این غده چهارتاست : دوتای آن در بالای غده ٔ تیروئید و تقریباً چسبیده به غده ٔ تیروئید است و دوتای دیگر
بصل نخاعلغتنامه دهخدابصل نخاع . [ ب َ ص َ ل ِ ن ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مجرایی است که مشابهت تامی بمجرای ماهیان دارد ولی از آن وقت ببعد ماده ٔ سریشمی که این مجری را پر کرده مبدل بجوهر سنجابی میشود. خود یکمرتبه مشاهده نموده ام که پس از تولدهم هنوز این مجری باقی بوده . (تشریح میرزا علی ص <span
ترشحلغتنامه دهخداترشح . [ ت َ رَش ْ ش ُ ] (ع مص ) قوت رفتار گرفتن شتربچه با مادر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد): ترشح الفصیل ؛ اذا قوی علی المشی مع امه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || جاری شدن آب از میان سنگها. (از المنجد). تراوید
ترشحفرهنگ فارسی عمید۱. = تراویدن۲. پاشیده شدن مایعات به لباس یا بدن و مانند آن.۳. تراوش آب از خلال سنگ یا چیز دیگر.۴. [قدیمی] بهتدریج قوت گرفتن، توانا شدن، و شایستگی حاصل کردن برای کاری.
ترشحsecretionواژههای مصوب فرهنگستان1. فرایندی که در آن برخی یاختهها و غدهها موادی با اثر کاراندامشناختی خاص تولید میکنند و با پخش مستقیم یا ازطریق مجرایی آنها را به بیرون میرانند 2. مادهای با اثر کاراندامشناختی خاص که برخی یاختهها و غدهها تولید و خارج میکنند
مترشحلغتنامه دهخدامترشح . [ م ُ ت َ رَش ْ ش ِ ] (ع ص )تراونده . (آنندراج ) (غیاث ). ترشح کننده . تراونده ٔ چیزی از چیزی : شیری بود پرهیزگار... باطنی مترشح از خصایص حلم و کم آزاری ... (مرزبان نامه ، از فرهنگ فارسی معین ). || تربیت شده . مربی . مرشح :</sp
ترشحلغتنامه دهخداترشح . [ ت َ رَش ْ ش ُ ] (ع مص ) قوت رفتار گرفتن شتربچه با مادر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد): ترشح الفصیل ؛ اذا قوی علی المشی مع امه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || جاری شدن آب از میان سنگها. (از المنجد). تراوید
ترشحفرهنگ فارسی عمید۱. = تراویدن۲. پاشیده شدن مایعات به لباس یا بدن و مانند آن.۳. تراوش آب از خلال سنگ یا چیز دیگر.۴. [قدیمی] بهتدریج قوت گرفتن، توانا شدن، و شایستگی حاصل کردن برای کاری.
مسترشحلغتنامه دهخدامسترشح . [ م ُ ت َ ش َ ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی و اسم مکان از استرشاح . جای تربیت یافتن ستورریزگان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استرشاح شود.