تحمسلغتنامه دهخداتحمس . [ت َ ح َم ْ م ُ ] (ع مص ) تشدد. (تاج المصادر بیهقی ). سخت و درشت شدن در دین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سختی کردن . سخت گردیدن کاری و جز آن . (از ناظم الاطباء).
تحمشلغتنامه دهخداتحمش . [ ت َ ح َم ْ م ُ ] (ع مص ) برافروختن از خشم . (منتهی الارب ). برافروختن از خشم و غضب . (ناظم الاطباء). خشمگین شدن . (شرح قاموس ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
تحمصلغتنامه دهخداتحمص . [ ت َ ح َم ْ م ُ ] (ع مص ) ترنجیدن و گردآمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تحمص مرد؛ تقبض او. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || تحمص لحم ؛ خشک شدن گوشت و ترنجیدن آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
تحمیسلغتنامه دهخداتحمیس . [ ت َ ](ع مص ) احماس . به خشم آوردن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || برانگیختن کسی را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || اندکی از دوا و جز آن بر آتش گذاشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر الم
تحمیشلغتنامه دهخداتحمیش . [ ت َ ] (ع مص ) فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جمعآوری چیزی را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (تاج العروس ) (شرح قاموس ). || به خشم آوردن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). برانگیختن و غضبناک ساختن کسی را. (اقرب الموارد) (ا
تحمیصلغتنامه دهخداتحمیص . [ ت َ ] (ع مص ) صید کردن آهوان را در نیمروز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (قطرالمحیط). || بریان کردن نخود و غیر آن . (آنندراج ). بریان و برشته کردن دانه . (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (المنجد). جوشاندن است و این کلمه در مورد تخم و دانه ٔ نباتات استعمال شود
متحمسلغتنامه دهخدامتحمس . [ م ُ ت َ ح َم ْ م ِ ] (ع ص ) سخت و درشت در دین . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شدید. (از ذیل اقرب الموارد). || پایدار و برقرار و با مقاومت . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || بی باک و بی پروای در جنگ . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تحمس شود.
متحمسلغتنامه دهخدامتحمس . [ م ُ ت َ ح َم ْ م ِ ] (ع ص ) سخت و درشت در دین . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شدید. (از ذیل اقرب الموارد). || پایدار و برقرار و با مقاومت . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || بی باک و بی پروای در جنگ . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تحمس شود.
متحمسدیکشنری عربی به فارسیگرم , سوزان , تند و تيز , مشتاق , علا قه مند , فراوان , پرپشت , فيض بخش , پربرکت , تيزکردن , شديدبودن , شديدکردن , نوحه سرايي کردن , تيز , پرزور , تند , حاد , شديد , زيرک , باهوش , فدايي , مجاهد , غيور , باغيرت , هواخواه